بدن روحمند؛ واقعیت شگفت انگیز
کیوان خلیل نژاد
پیرامون رابطه ی امر شگفت و اثر هنری می توان تا آغاز مسیر ابزارسازی بشر به پرسشگری پرداخته ؛ آن را تبارشناسی کرد. از آن جهت تبارشناسی ابزار مناسبی برای این بررسی است که پیرامون پیدایش آگاهی و معرفت بشری، همچنین پیوند دوسویه ی شناخت با تحولات ابزار و نحوه ی بیانگری سخن می گوید. اثر هنری – در چهارچوب هنرهای تجسمی- به عنوان شیئتی بدنمند؛ تنها زمانی دارای منزلت اجتماعی می گردد که از کارکرد خود رها و با فاعل شناسا به داد و ستد مفهومی پردازد. این مرحله را می توان همچون دمیدن روح در کالبد شی پنداشت. به موجب این جانبخشی محدوده ی وسیعی از مفاهیم و اسطوره ها درون پیکره ی صورت جسمانیِ اثر قرار می گیرد. باور شگفتی و اعجاز بخش مهمی از این جان دمیده شده را تشکیل می دهد.
مفهوم شگفتی به عنوان دلالتی ضمنی، شی را که از زمینه های کارکردی اساسی خود جدا شده است فرا گرفته؛ بستر تحول شی روزمره به اثر هنری را فراهم می آورد. این دلالت ضمنی اما هیچگاه نمی تواند اثر هنری را به طور کامل از شیئت خود تهی گرداند. وقتی پیرامون بدنمندی اثر هنری سخن می گوییم می بایست جنبه های واقعی جسمیتِ شی ای را که اثر هنری را سامان داده است؛ مد نظر داشته باشیم. با در نظر گرفتن این حقیقت که اثرهنری بدنی روحمند و شی ای با دو وجه وجودی و معرفتی است؛ در میان ارتباط دو سویه ی اثر هنری و امر شگفت انگیز محوری تحت عنوان واقعیت پدیدار می گردد. بدین ترتیب این ارتباط دوسویه به یک سه ضلعی مفهومی تبدیل می شود.
آن گاه که مخاطب در مواجهه با اثر هنری دچارادراکی شگفت می شود. این دریافت را – در نسبت با فاصله از واقعیت- از دو منظر متفاوت می توان موضوع شناخت قرار داد. در نگاه نخست شگفتی همچون نشانه ای مستقیم در رابطه با واکنش مخاطب در رویارویی با بدایت موجود در اثر هنری تعبیر می گردد. در این سویه از نگاه، امر بدیع هر اندازه که بیشتر غیر متعارف باشد شگفتی بیشتری نیز در بر خواهد داشت. بدین ترتیب شگفتی به طور مستقیم با مفهوم نبوغ در رابطه قرار می گیرد. زیرا به طور معمول موضوع تازه و شگفت انگیز به خالقی هوشمند نسبت داده می شود. خالقی که بهره ی از نبوغ او در شگفتی محصولش نمایان است.
پارادایم نبوغِ هنرمند در ایده پردازی به مرور زمان در دوران مدرن بر پارادایم مهارت هنرمند غلبه پیدا می کند. تا جایی که مرکز توجه از ساخت و اجرا به ایده و مفهوم منتقل می شود. مختصات این نبوغ بیشتر بر مبنای فردیت و خلاقیت هنرمند شکل می گیرد.
« نمود آثار هنری در دوره ی مدرنیسم برای چیزی جایگاه والا قائل شده که از هر حیث منحصر و محدود به فرد باشد» ۱ در این دوران ایده مندی جایگزین تصور رمانتیک از الهام هنرمندانه می گردد. این ایده مندی گاه در جهت ارزش بخشی به شی هنری در جایگاه محصولی مستقل نمود پیدا می کند. عدم وابستگی در این جا به معنای عدم تلاش اثر هنری در جهت بازنمایی عینیت بیرونی و همچنین رهایی آن از زیر بار تصویرگری روایت های ادبی می باشد. با این همه، اما اثر هنری همانند هر شی دیگری تنها زمانی معنا و ارزش می یابد که بخشی از نظام منسجم نشانه ها محسوب گردد. در این نظام نشانه های هنری، این موزه ها، گالری ها و منتقدان هنری هستند که وظیفه ی مشروعیت بخشی به اثر هنری را بر عهده دارند.
آن گاه که خلاقیت در هر چه دور تر قرار گرفتن نسبت به واقعیت، با میل بیشتری اثر را از بازنمود باورپذیر عینیت دور می سازد، از طریق بی اعتبار ساختن واقعیت است که این شگفتی را ایجاد کرده است. تلاش به منظور برساختن شگفتی از طریق ایجاد بدایت، در این موارد مرزهای آگاهی را نیز در می نوردد. « معتقدم زمان آن فرار سیده است که به کمک پیشرفت فعال و پارانوئیایی ذهن به قاعده مند ساختن اختلال وآشفتگی بپردازیم تا به بی اعتباری کامل جهان واقعی کمک کرده باشیم» ۲( سالوادور دالی)
از طرف دیگر اما، شگفت و امر شگفتی آور در نسبت با نزدیکی صرف با واقعیت و یا مهمتر از آن نزدیکی با اسطوره ی شی معنا می یابد. این جا است که در می یابیم هرچه اثر هنری، در مقام بازنمایی شی، تداعی های آشکارتری از اسطوره ی شی را به ذهن مخاطب متبادر کند بیشتر شگفتی آفرین خواهد بود. پس اجرای شگفت انگیز اثر هنری در نظامی از پیش مقرر صورت می پذیرد. مفهوم نبوغ در این گونه از صورت بندی، در جایگاه هماهنگی موضوعات و شیوه های برنامه ریزی معنا پذیر می گردد. این گونه ی خاص از ارتباط میان اثر هنری و واقعیت پیرامونی، تنها در واقع نگاری ( بازنمایی واقعیت به طور عینی) نمود پیدا نمی کند بلکه می توان هنرهای مفهومی از جمله «حاضر و آماده »ها و «چیدمان »ها را نیز این جا صورت بندی نمود. بازنمایی واقعیت در شیوه ی واقع نگاری به واسطه ی چیره دستی هنرمند در استفاده از ابزار و از طریق صورت بندیِ قاعده مندِ مواد و شیوه ها به دست می آید. هنر مدرن اما به واسطه ی تحول در اسلوب تصویرگری، بازنمایی واقعیت را دچار دگرگونی شاخته است. «نقاشی در واپسین گام این تحول [ تحول هنر مدرن] به کلی از کارکرد بازنمودی و توضیحی خلاص می شود و منحصرا برای آفرینش یک واقعیت جدید- واقعیتی کاملا خاص خود – انجام وظیفه می کند»۳
دگرگونی در اسلوب تصویگری یگانه تحول هنری رخ داده در دوران مدرن نیست. در این دوران همچنین، معنای فرایند هنری نیز دستخوش تغییرات اساسی قرار گرفته است. پدیدار شدن موضوعاتی همچون حاضرو آماده ها در هنر های تجسمی یکی از جنبه های مهم این تغییر مفهوم است. چنین تحولی مرز میان اثر هنری و شی روزمره را دچار تزلزل ساخته و خودِ شی را به جای بازنمایی آن در اثر هنری جانمایی کرده است. فارغ از آن که حقیقی ترین گونه ی بازنمایی، حضور بی واسطه ی خودِ شی می باشد. شی حاضر و آماده وقتی با کمترین تغییرات فرمی در نظام نشانه ای هنر قرار می گیرد؛ کارکرد روزمره ی خود را از دست می دهد. با این همه اما کماکان تعلق خود را به حوزه های معنایی و اسطوره ای پیشین نمایش می دهد. در این جا مفاهیمی از پیش صورت بندی شده در بستری تازه در برابر مخاطب ظاهر می شوند تا یک بار هم که شده موضوع تفسیر و بازخوانی قرار گیرند.
۱-کتاب هنر عمومی، نوشته هیلده هاین، برگردان شهریار وقفی پور ص۱۸
۲-کتاب هنر و اندیشه های اهل هنر جلد چهارم ص۲۶۷
۳-کتاب هنر مدرنیسم، نوشته ساندروبکولا، برگردان رویین پاکباز ص ۲۵۴
۱۰ لایک شده