خاکستر هزار و چهارصد و یک
عبدالرضا قنبری
بر شانه های زخمی ات
دریغ!
تاریخ خاک گرفته ای سنگینی می کند
خاکستر سیاه وحشی
آنگاه دندان خونین حصر
آنگاه خاک
آنگاه…
آنگاه آوار «متروپل»
انگار کن بوسه های تلخ تجاوز
انگار کن بوسه های معشوقکان دیروز «سینما رکس»
انگار کن بوسه های عاشقانه ی «مریم» و «رامین»
آبادان
شهر زلال آبی کارون
شهر شادی های دیروز
اینک
همچون نهنگی غریب
افتاده به ساحل
دریغ!
زمان بر مدار دیگری می چرخد
و چشمان شهر
یکریز می ریزد
دریغ!
خاکستر هزار و چهارصد و یک