درآمدی بر شناخت مقوله های ادبی
قسمت بیست و یکم:
استفاده از رمانس در روایت مدرنیستی
فتح الله بی نیاز
نگاهى به واپسین معانى رمانس و نقش رمانسنویسان در ادبیات جهان
ادبیات داستانی جهانی بعد از پشت سر گذاشتن «حماسه» ژانر «رمانس» را تجربه کرده است که از هر حیث از سلف خود حماسه و از خلف خود «رمان» فروتر است. با این حال رمانس از عناصری برخوردار است که شمار کثیری از نویسندگان مدرنیست برای ایجاد شور و هیجان از آنها بهره میگیرند. از دیدگاه این نویسندگان، اگر این عناصر در حد معقول استفاده شوند و خصلت عمده و برجسته کسب نکنند و هژمونی روایت همچنان در اختیار مولفه های مدرنیستی باشد، این رویکرد به اعتبار داستان لطمه نمیزند و آن را همچنان در زمره آثار مدرنیستی قرار میدهد؛ منتها با تلطیف و جذابیت بیشتر و خوش خوانی افزونتر.
پرسش اینجاست که اگر رمان مدرنیستی سعی بر آن دارد که امربیرونی را به درون بکشاند و به اصظلاح آن را درونی سازد، چگونه امکان دارد از مولفه های رمانس که اساسا بیرونی، آن هم از نوع اغراق آمیز و سرگرم کنندهاند، بهره جست؟ آیا این بهرجویی با هدف اصلی یعنی نوشتن یک متن مدرنیستی در تضاد قرار نمیگیرد؟ باید گفت همان گونه که متن مدرنیستی کوشش دارد برای درونی کردن امر بیرونی، متقابلا باید امر درونی به نوعی خودرا در عرصه بیرون متجلی سازد و چه بسا در این تجلی سازی از حد اعتدال خارج شودو اغراق و مبالغه پیش آید. نکته مهم این که آثار یونگ و فروید موجب شد که شماری از نویسندگان نسبت به تخیل خودارضاگر بی اعتماد شوند و در مقابل باعث شد که توجه بیشتری به ضمیر ناخودآگاه معطوف کنند. همین پدیده موجب آزادسازی خصوصیاتی شد که از گذشته در پیوند با رمانس بودند. به این ترتیب به رمان مدرنیستی اجازه داد که با تمثیل و رویا شکوفا گردد و هر آن چه در دنیای ما خیالی است، مادیت پیدا کند. بی دلیل نیست که نه قالب رمانس بلکه عناصر آن در آثار مدرنیستی پرشماری میبینم : گرگ بیابان اثر هرمان هسه، رویایی طولانیتر از شب اثر موریس ژوفروا، واس اثر پاتریک وایت، الخاندرو مایتا، سور بز، شهر و سگها، جنگ آخر زمان از ماریو بارگاس یوسا، صد سال تنهایی، پائیز پدر سالار و عشق در سال وبا از گابریل گارسیا مارکز، هندرسون شاه باران اثر سال بلو، شمار زیادی از آثار کارلوس فوئنتس و ایزابل آلنده، طبل حلبی از گونتر گراس و با کمی دقت ته رنگی از این عناصر در نوشتههایی از کورت ونه گات، جان بارت، دکتروف و دیگران دیده میشود. به عبارت دیگر، همان طور که در کمتر اثری با فقدان عناصر رئالیستی و رمانتیکی مواجه میشویم، با ژرف نگری بسیار حساس رد پایی هم از رمانس میبینیم.
حال باید گریزی زد به شناخت این ژانر، چون برای بسیاری از نویسندگان جوان ناشناخته است.
طبق مطالعات و بررسىهاى شماری از پژوهشگران، کمتر کسى است که داستانخوانى را با کارهاى جویس، ناباکف و کافکا و فاکنر شروع کند. «نقطه شروع» مطالعه بیشتر خوانندگان پیگیر ادبیات جدى داستانى آثار کسانى چون الکساندر دوما، ویکتور هوگو، بالزاک و چخوف و در مواردى هرمان ملویل و همینگوى بوده است. جدا از جایگاه ارزشمند چنین نویسندگانى در «فرایند جهانى خوانندهسازى و اعتلاى نقش ادبیات داستانى در زندگى روزمره»، در این مقاله قصد این است که بر مبناى آخرین همگرایىهایى که درباره بعضى از معانى شده است، تعریف مختصرى از رمانس و نیز تاریخچه آن ارائه داده شود.
پیش از ورود به بحث اصلى، باید سه مقوله «مکتب» و «ژانر» و «سبک» بهشکلى مختصر معرفى شوند؛ با تذکر این نکته که تا این زمان در هیچیک از فرهنگنامههاى خارجى تعریف جامعالاشرایطى از آنها داده نشده است. بهطور خلاصه باید گفت که مکتب یا مدرسه مجموعهاى از اصول، دیدگاهها، روشهاى کلى و عامى است که گاهى مرزى سیال و زمانى مرزى صلب دارند، اما روىهمرفته بنیانهاى یک متن (حتى فلسفى) را تبین و تعیین مىکنند: مانند نئوکلاسیسم، رمانتیسیسم، رئالیسم و سمبولیسم. اما ژانر ناظر بر معنى و فرم (صورت) است و گونه متن را مشخص مىکند؛ مانند ژانرهاى حماسه، تراژدى، کمدى، طنز، گوتیک، و همین ژانر رمانس. هر ژانرى مىتواند هم در داستانهاى مکتب رمانتیک اتفاق بیفتد و هم در داستانهاى مکتب رئالیستى. حتى خودِ رمان، داستان کوتاه، داستان بلند، نوولت و خاطرات هم ژانر هستند. سبک بر دایره محدودترى و اساساً بر صورت ناظر است و براى هر نویسندهاى مختص خود اوست، براى نمونه سبک پروست یا کافکا. در شعر هم همینطور است، براى مثال سبک خراسانى. تعریف سبک هم بههمین سادگى نیست، فقط بداینم که سبک، فرم (صورت) و ساختار هم نیست.
اما رمانس چیست؟ جواب: ۱- داستانهایى که نویسندگان رمانتیک مىنویسند. ۲- داستانهاى عاشقانه. ۳- داستانهاى عامهپسند. این سه جواب، عمدهترین جوابهایی بودند که شماری از دانشجویان رشته ادبیات زبان انگلیسى و ادبیات فارسى داده بودند. اما پاسخ درست چیست؟
۱- خاستگاه رمانس
بههمانترتیب که درک مباحث جبر و مثلثات مستلزم دانستن عملیات اصلى حساب است، شناخت رمانس هم بدون آشنایى با زیرساختها و مقدمات تاریخى آن چندان منطقى نیست. بنابراین ابتدا حماسه، اسطوره و افسانه را معرفى مىکنیم.
۲- حماسه (Epic) اسطوره (Myth)و افسانه (Legend):
حماسه در لغتشناسى بهمعنى دلاورى و شجاعت است و جنگ و کشورگشایى را بهذهن متبادر مىکند، اما شرح دورانهاى قبل از تاریخ روایت می کند. معمولا از زمانى سخن مىگوید که ملتى در راه حصول عظمت گام گذاشته است. از بیرون راندن دشمن و بهدست آوردن ثروت و شکلگیرى عناصرى چون خط، خانه، پله، دیوار و قلعه مىگوید.
حماسه، هم نوع پهلوانى دارد و هم نوع مردمى که در افسانههاى شفاهى بیان مىشود. بر حسب تاریخ هم حماسه سنتى و اولیه، براى نمونه «ایلیاد» و «ادیسه» از هومر را داریم و حماسههاى ثانوى مانند «انهنید» از ویرژیل و هم حماسههاى متأخر براى مثال «بهشت گمشده» اثر جان میلتون. و از لحاظ موضوعى هم، یا اساطیرىاند (گیلگمش از قوم سومر) یا پهلوانى (شاهنامه فردوسى) یا دینى و مذهبى (کمدى الهى از دانته) یا عرفانى (تذکرهاولیا و منطقالطیر از شیخ عطار)
حماسه متنى جدى است و اعمال پهلوانى، بنیادىهاى اساطیرى دارند.
از اسطوره نام بردیم. گرچه داستانهاى اسطورهاى زمانى «حقیقت باورپذیر» پنداشته مىشدند، اما اینک کسى به آنها باور ندارد. بهبیان دیگر زمانى «واقعیت تاریخى یا تاریخ» تلقى مىشدند و امروزه متنى برخوردار از خصلت داستانى (ساختگى). باید گفت در اسطوره، قهرمانان قصهها فقط خدایان و نسل اول بشر است مانند «ایلیاد» و «اودیسه» و «اوستا». اسطوره درنهایت نوعى فهم از حقیقت جهان را بیان مىکند.
اما افسانه مقوله دیگرى است؛ داستان زندگى قدیسان و قهرمانان که ارتباطى با خدایان و نیمهخدایان ندارد. روایت تاریخى نیست و سندیت تاریخى هم ندارد. متنى است بین اسطوره و واقعیت تاریخى. از افسانههاى معروف مىتوان به افسانه ساگا (Saga)در اسکاندیناوى و نیز داستانهاى مربوط به افسانه شخصیتهایى اشاره کرد که بهنحوى به قهرمانى یک سرزمین نزدیک شدهاند. از آن جمله «رابینهود» در انگلستان، «اسکندربیگ» در آلبانى، «حلاج» در سرزمینهاى اسلامى، و «دیگنیس» در یونان.
از افسانههاى معروف مىتوان به «زنان نیک» اثر جفرى چاوسر انگلیسى، «کلیله و دمنه» و «مرزباننامه» و شمارى از قصههاى «هزار و یک شب» اشاره کرد.
حماسه بهمرور به دو شاخه تقسیم شد. نخست ادبیات داستانى یا ساختگى و جعلى (Fictional) که در آن اسطوره حذف مىشود و جایش را ایدهآلها مىگیرد. خود این شاخه دو رشته را در بر مىگیرد: حکایت (Fable) که آموزشهاى اخلاقى را دربرمى گیرد؛ مانند «حکایتهاى ایسوب». رشته دوم همان رمانس است که وجوه آرمانى را تصویر مىکند و خصلتى از عدالت شاعرانه هم با خود دارد.
شاخه دوم ادبیات تجربى (Empirical) است که در آن اسطوره حذف شده است و جاى خود را به روایت داده است. مانند «تاریخ هرودُت» اثر هرودُت یا «جنگ پلونز» نوشته توسیدوس.
۳- رمانس (Romance)
رمانس ژانر است و با رمانتیسیم که مکتب است، تفاوت بنیادى دارد. بهعقیده خانم کلارا ریو انگلیسى (۱۷۲۹-۱۸۰۷)، رمانس داستانى است قهرمانى که از فضاها، عناصر و شخصیتهاى افسانهاى سخن مىگوید. بهزبانى فاخر و مطنطن چیزهایى را روایت مىکند که هرگز رخ نداده و رخ نیز نخواهند داد.
پلات رمانس معمولاً حول دو شخصیت متمرکز مىشود. این شخصیتها به لحاظ شخصیتپردازى داستانى چندان عمق ندارند، اما به اعمال و حرکات خارقالعادهاى دست مىزنند، مرز بین آدمها خوب و بد، شجاع و ترسو، نجیب و نانجیب بهشکل قاطع و بدون چون و چرا ترسیم مىشود. اینها از جنس و بافت مردم عادى و واقعى نیستند، لذا پلات داستان هم روى عملیات هیجانانگیز و غیرواقعى آنها تمرکز دارد. رمانس سرشار از رویدادهاى نامحتمل و باورنکردنى و در عین حال خیالانگیز و لذتبخش است. در حماسه اعمال پهلوانى، بنیادهاى اساطیرى دارند، اما در رمانس اعمال غیرواقعىاند. حماسه شرح تاریخ ملى است، اما رمانس واقعاً ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است. ساختگى است یا بهبیان دیگر جعلى است و اساساً ریشه تاریخى ندارد؛ ضمن اینکه از رخدادهاى تاریخى هم بهره مىگیرد. قهرمان حماسه گاهى شکست مىخورد و حتى کشته مىشود، اما قهرمان رمانس همواره در نبردهایش پیروز مىشود و سرانجام به هدفش مىرسد. پس رمانس، رمان تاریخى هم نیست، اما در آن مىتوان از تاریخ سود بسیار برد، بههمان شیوه که در رمان تاریخى هم از رمانس بسیار استفاده مىشود و خشکى و بىظرافتى رخدادهاى تاریخى را با عناصر اغراق و توجه به کنشهاى هیجانانگیز بعضى از شخصیتها طراوت مىبخشند؛ کارى که والتر اسکات زیاد به آن تکیه مىکرد، بالزاک چندان به آن عنایت نداشت و الکساندر دوما با گزینش حالت میانه، به آثارش جذابیت و سرگرمى مىبخشید. از این دیدگاه، جایگاه رمانس از تاریخ برتر است؛ چون هم مثل تاریخ آموزشگر حقیقت است و هم چون قصه، زاینده سرخوشى.
چون رمانس یک متن (Fiction) یعنى ساختگى است، اجازه بدهید در چند سطر قصه کلى یک رمانس را براىتان بگویم: زبیده بهحدى زیبا بود که تمام مردهاى شهر شیراز، از نوجوان تا پیرمرد عاشقش بودند. او از مردهاى شهر به بهرام دل باخته بود؛ خوشسیماترین و خوش هیکلترین مردی که تا آن روزگار خلق شده بود. بهرام در دو و اسبسوارى و تیراندازى و کشتى و پرتاب نیزه از همه پیشى گرفته بود. از همان روزى که این دو ازدواج کردند، مردها براى انتقام شروع کردند به توطئه. با شگردهاى زیاد، سرانجام بهرام را به جمع خود افزودند و پس از گذشت هفتهها متقاعدش کردند که فریب زبیده را نخورد و به زن جماعت رو ندهد. خلاصه کارى کردند که بهرام هر از گاهى زبیده را کتک مىزد. یک روز آنقدر کتکش زد که دیگر نفس نزد. بهرام دوستانش را صدا زد و به کمک آنها زبیده را دفن کرد و همراه آنها محل را ترک کرد. زیاد طول نکشید که جمعى از دزدها براى پنهان کردن اموال مسروقه قبر زبیده را خاکبردارى مىکنند و زنى زیبا را مىبینند. او را با خود به کرمان می برند و به یکى از بزرگان شهر بهنام سالار بهزاد مىفروشند. زبیده از شوهرش حامله است، بناچار با بهزاد ازدواج مىکند تا فرزندش بىپدر نباشد. با اینحال از بس زیباست، از دست عاشقان سینهچاک در امان نیست و هر مردى که او را مىبیند، به فکر مىافتد که او را از چنگ بهزاد درآورد. در همانحال بهرام، کور و پشیمان از کرده خود، مىشنود که زبیده زنده است. به امید بهدست آوردن زبیده، به کرمان مىرود. اما نرسیده به یزد اسیر نیروهاى آصفخان فرمانرواى یزد مىشود. آصفخان هم که عاشق زبیده است، تصمیم مىگیرد به بهرام حکم کند تا زبیده را از چنگ سالاربهزاد نجات دهد، اما نیت او تصاحب زبیده است. سالاربهزاد که از قصد آصفخان مطلع مىشود، موضوع را به کمالشاه پادشاه منطقه مرکزى مىگوید. کمالشاه آصفخان، زبیده و سالاربهزاد را براى قضاوت به دربار دعوت مىکند و کمالشاه با دیدن زبیده، یک دل نه صد دل عاشق او مىشود. آصفخان هم، بهرام را که سالاربهزاد و زبیده فکر مىکردند مرده است، به دادگاه دربار مىآورد. حالا کمالشاه باید قضاوت کند که شوهر واقعى زبیده کیست؟ کمالشاه بهمنظور بیان عشق و علاقه به زبیده، امر داورى را به تأخیر مىاندازد. در این اوضاع و احوال در بخش جنوبى ایران که جزو متصرفات کمالشاه است، شورش آغاز مىشود. بهرام براى انتقام از کمالشاه به شورشیان مىپیوندد. سالاربهزاد هم به سپاه کمالشاه مىپیوندد. بهرام با شجاعتى کمنظیر طى یکروز به تنهایى، بىآنکه دقیقهاى استراحت کند و لقمهاى غذا بخورد، ابتدا شهر مهم لنگه را تصرف مىکند، بعد جزیره قشم را اشغال مىکند. او شنیده بود که کمالشاه زنان حرمسراى خود را در این جزیره نگهدارى مىکند و زبیده هم در میان آنها است. بهرام او را که با بىصبرى آروزى دیدن شوهرش را دارد، برمىدارد و به شیراز مىرود.
بیشتر رمانسها کم و بیش چینن قصههایى دارند. صحنههاى جنگ پر است از سلحشورىهاى باورنکردنى، از کوه بالا رفتنها و خود را از بالاى کوه به دریا انداختن و یک تنه یک کشتى را تصرف کردن، گاهى از فیلمهاى اغراقآمیز استیون سیگال و ژان کلود واندم فراتر مىرود.
از مثالى که زدم، بهسرعت دریافتید که مشخصه اول رمانس جنگ، رشادت و رفتار سلحشورانه و پهلوانانه اغراقآمیز است و مشخصه دوم رمانس عشق افراطى است که دستاویزى است تا اعمال خارقالعاده قهرمانان داستان علت و محمل وجودى پیدا کند. نیز بر این نکته وقوف یافتید که قهرمان رمانس واقعى نیست و مابهازاى بیرونى ندارد. او معمولاً هوشمند، مبادى آداب، وفادار، بخشنده شجاع است. و دیدید که در رمانس کنش بر شخصیتپردازى برترى دارد؛ بهعبارت دیگر عملیات قهرمانى نقش نخست را بازى مىکند. و با توجه به استفاده از ادبیات شفاهى مردم، پى بردید که رمانسها معمولاً ساخته و پرداخته مردم هستند، اما بعدها نویسندههاى هر سرزمینى آنها را مکتوب کردند. و خوب به این نکته واقف شدید که اگر حماسه متنى جدى است، رمانس متنى سرگرمکننده است. و بهطور ضمنى این رّد را هم پیگیرى کردید که رمانس حدِ فاصل حماسه و رمان است. مىتوان گفت رمانس شکل عامیانهشده حماسه در اعصار متأخر است. در رمانس هم مانند حماسه سخن از نبردها، اژدها، دیوها و غولها است و از سلاحهاى جادویى مانند کمند و سحر و افسون استفاده مىشود.
دریافتید که اگر در حماسه اعمال پهلوانى، بنیادىهاى اساطیرى دارند، اما در رمانس اعمال غیرواقعىاند و اگر حماسه شرح تاریخ ملى است، اما رمانس واقعاً ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است. ساختگى است یا بهبیان دیگر جعلى است و اساساً ریشه تاریخى ندارد؛ ضمن اینکه از رخدادهاى تاریخى هم بهره مىگیرد. قهرمان حماسه گاهى شکست مىخورد و حتى کشته مىشود، اما قهرمان رمانس همواره در نبردهایش پیروز مىشود و سرانجام به هدفش مىرسد.
۴ – آغاز و فرجام رمانس:
رمانس ابتدا شکل منظوم داشت و بعدها شکل منثور. رمانس، داستانهایى بود که در قرنهاى یازده و دوازده میلادى در مقیاس وسیعى به زبان عوام یعنى زبان رومیایی (اسپانیایى و ایتالیایى) درباره شوالیهها و اعمال آنها در جنگ نوشته مىشد.
اما رمانس قدمتى دیرینهتر دارد. «تربیت کورش» اثر زنیفون که حدود ۳۶۰ سال قبل از میلاد مسیح در آتن نوشته است و زندگینامه رمانتیکى و ایدهآلیستى کورش است. «نینوس» که قرن اول پیش از میلاد در یونان نوشته است و نویسندهاش ناشناخته مانده است. «افهسیاکا» اثر زنیفون افهسوسى، «لوسیه و کلیتوفن» اثر اکیلس تاتیوس، «دافنس و کلوئه» نوشته اونگوس که راوى اول شخص دارد. «ایتوپیکا» اثر هیلودروس در قرن سوم میلادى که فن روایت آن از نظر شمار کثیرى از منتقدین جهانى، اعجابانگیز است. توالى زمانى رعایت نشده است و پلاتش در آن روزگار منحصر بهفرد بود و شبیه پلات رمانهاى مدرنیستى امروز است.
در رم باستان هم رمانسهایى نوشته شده است مانند «ساتیریکون» اثر پترونیوس در قرن اول میلادى و «متامورفیس» اثر آپولئوس در قرن دوم میلادى. قصه ساتیریکون شباهت زیادى به ادیسه هومر دارد، اما «سبک» آنها متفاوت و مقایسه این دو دید خوبى در مورد «سبک» به خواننده مىدهد.
اما اگر بخواهیم طبق تعارف و موازین امروزى روى یک رمانس انگشت بگذاریم، بىشک آن رمانس «کالیرهو» است که «همه عناصر و مؤلفههاى رمانس را در خود دارد.» این رمانس را کاریتن در قرن دوم میلادى نوشته است. قصهاى که من در چند سطر پیش با تبدیل نامهاى کالیرهو و کارهآس به زبیده و بهرام و یونان به ایران، و خشایارشاه به کمالشاه براى شما نقل کردم.
در قرون وسطى (حدود ۳۹۵ تا ۱۴۹۲ میلادى) تا ابتداى قرن هفدهم رمانس، نقش زیادى در ادبیات ایفا کرد. گرایش شاعران و نویسندگان اساساً به این رمانس بود تا شکلهاى دیگر. براى نمونه مىتوان به رمانس «رمان گل سرخ» اشاره کرد که قوىترین تأثیر را در ادبیات قرون بعد از خود داشته است. این رمانس از دو بخش تشکیل شده است: بخش اول (حدود -۱۲۴۰ میلادی) توسط گیوم دولوریس فرانسوى سروده شد و ۴۰۲۸ ییت دارد. این اشعار حدود ۴۰ سال با توفیق زیادى مواجه شدند. در بخش دوم، ژان دومون (۱۳۰۵ -۱۲۵۰ میلادى) توانست تعداد ابیات را به ۱۸۰۰۰ برساند. درنهایت مجموعهاى نامتجانس شکل گرفت که تأثیر زیادى بر ادبیات اروپا گذاشت؛ خصوصاً قسمت دوم که از زمانه خود بسیار جلوتر بود و روى جهانبینى اومانیسم تأثیر همهجانبهاى داشت. حرص و حسد، کینه و نفرت، خست و کهولت، فقر و بیکارى همه و همه به صورت جلوههاى نمادین در اشعار ظاهر شدهاند.
در قرون وسطى و قرن شانزدهم صدها رمانس منثور و منظوم نوشته شد که شمارى از آنها شهرت جهانى پیدا کردند و هنوز هم هر از گاهى چاپ مىشوند. در انگلستان «ملکه پریان» از ادموند اسپنسر، «آرکادیا» نوشته فیلیپ سیدنى، «پانداستو» اثر تامس گرین، «مرگ آرتورشاه» نوشته تامس مالورى، و در آلمان «تریستان و ایزوت» اثر گاتفرید فون استراسبورگ و «پارسیفال» نوشته ولفرام فون اشنباخ در ردیف شاخصترین رمانسها قرار دارند.
در ایران هم کم رمانس نداشته و نداریم. «امیرارسلان نامدار» از نقیبالملک، «هماى و همایون» از خواجوى کرمانى، «حسین کُرد» از شبسترى، و آثار منظوم و منثور دیگرى چون «خسرو و شیرین»، «ویس و رامین» و «سندبادنامه»
این اصل دیالکتیکى همچنان بر زندگى ما سایه انداخته است که حتى قوىترین ساختارهاى معنوى و مادى، یا بهدلیل عقبماندگى از زمانه خود – یعنى نیازهاى بشر- متلاشى مىشوند و یا از فرط رشد و تعالى، خود، خود را نفى مىکنند. رمانس هم بههمین سرنوشت دچار شد. آخرین رمانس یا بهتر است بگویم آخرین متنى که بهوفور از عناصر رمانس بهره برد، نافى نفسِ رمانس شد و ژانر جدیدى به نام «رمان» را در سال ۱۶۰۵ میلادى رقم زد: «دون کیشوت» اثر سر وانتس اسپانیایى.
بىشک خوانندگان خصوصاً جوانان و دانشجویانى که طالب دانستن این مطلب بودند، به «سرفصلهاى موضوع» پى بردند. یک جریده، حتى در خودِ آمریکا و آلمان هم، بههمین حد بسنده مىکند و بقیه کار را بهعهده خود خواننده مىگذارد. خوانندگان ما هم نهتنها مىتوانند اصل موضوع را پیگیرى مىکنند، بلکه رمانس و مکتب رمانتیک و تحولهاى زاینده و زاییده آن را در عرصه اجتماع، بهویژه ادبیات، مطالعه کنند. ناگفته نباید گذاشت که اصل این مطلب هشتاد هشت صفحه است.
۵- آیا پرونده رمانس بسته شده است؟
نه بهدلیل نظریات یونگ و جیمز فریزر، بلکه بهعلت درهم تنیدگى هستى جهان هنر، هیچیک از عناصر آن به تمامى دستخوش مرگ نمىشوند. قرنهاى مجازى بىشمارى است که از محاصره مجازى ترویا و مرگ سهراب مىگذرد، اما مردم بازهم داستانهاى آنها را مىخوانند. سالهاست که مادام بوارى خودکشى کرده است و راسکلنیکف باید مرده باشد، اما هنوز مردم «جنایت و مکافات» و «مادام بوارى» را مىخوانند. افسانه و اسطوره و رمانس و متن رمانتیک هم همین خاصیت را دارند. اکثر رمانهاى تاریخى والتر اسکات و الکساندر دوما و رمانهاى هوگو و کارهایى مثل «خانه هفت شیروانى» و «خداى مرمرین» از ناتانیل هاثورن، «ماجراى هارى ریچموند» از جرج مردیت، و سهگانه معروف «ملکه پنجم»، «نشان اختصاصى» و «ملکه پنجم تاجگذارى مىکند» از فورد مدوکس فورد (که بهعقیده ژوزف کنراد آخرین شاهکار رمانس تاریخى است) و «خط سایه»، «رمانس» و «لرد جیم» از ژوزف کنراد اساساً رمانس هستند. هنوز هم بسیارى از شاخصترین نویسندگان معاصر دامن رمانس را رها نکردهاند و ما عناصر رمانس را در آثار یوسا، مارکز، تونى موریسون، فوئنتس، ساراماگو و مارگارت آتوود و دیگران مىبینیم. اصولاً از نظر بعضى از نویسندگان، «بعضىجاهاى رمان مىطلبد که نویسنده از عناصر رمانس استفاده کند.» اجازه بدهید نقل قولى بیاورم از اعجوبه ادبى آمریکاى لاتین؛ ماریو بارگاس یوسا. او مىگوید: «گاهى دوست دارم رمانى که مىخوانم از دایره امر جدى فراتر برود و به سانتىمانتالیسم تنه بزند، از درام به ملودرام بلغزد، از عناصر خشک و تعریفشده رمان فاصله بگیرد و به رمانس نزدیک شود و اگر امکانى بود از همه عناصر، مثلاً گوتیک و گروتسک و امر خیالپردازانه و جادو و جنبل و اغراق استفاده کند. بههمین دلیل رمان مادام بوارى را دوست دارم.» و بههمین دلیل است که خودِ یوسا در شاهکارهایى همچون «جنگ آخر زمان»، «سالهاى سگى»، «الخاندرو مایتا»، «گفتگو در کاتدرال» و «مرگ در آند» بهحدى از عناصر رمانس بهره مىگیرد که گاه سرگرمکنندگى متن بر پرسشانگیزى و معنامدارى و تکنیکمحورى آن مىچربد. کافى است یکى دو تا از این کتابها را دست بگیرید.
۴ لایک شده