دو شعر از رابرت دانکن
برگردان : بهناز بیرون راه
رابرت دانکن
(۷ ژانویه ۱۹۱۹- ۳ فوریه ۱۹۸۸)
رابرت دانکن در اوکلند کالیفرنیا زاده شد. مادرش در هنگام تولد وی درگذشت و پدرش نتوانست از عهدهی نگهداری او برآید. در ۱۹۱۹ تحت سرپرستی زوجی اهل عرفان قرار گرفت. دانکن در محیطی مملو از ملاقاتهای انجمنهای برادری سحرآمیز و یک کتابخانه مملو از ادبیات رمزآمیز بزرگ شد.
دانکن در ۱۹۳۶ یکسال پس از مرگ پدرخواندهاش با دریافت بورسیه وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی شد. او در آنجا جذب سیاست شده و شروع به نوشتن اشعاری در خصوص مسائل اجتماعی و تضاد طبقاتی نمود. وی پیشرفتهایی به عنوان داستانسرا، شاعر و بوهمینی تازه کار نیز بدست آورد. در سال دوم، دانشگاه را که دیگر جذابیتی برایش نداشت ترک کرد.
در ۱۹۸۳ برکلی را ترک نمود تا به دانشگاه بلک مونتین در کارولینای شمالی بپیوندد، اقامت او در آنجا بسیار کوتاه مدت بود و پس از بحث داغی با هیئت علمی در مورد جنگ داخلی اروپا از آنجا گریخت. پس از آن برای پیوستن به معلمی که نخستین بار در برکلی دیده بود به فیلادلفیا رفت. رابطهی آنها به دلیل فشارهای زندگی تنها دو سال به طول انجامید. پس از آن وی برای پیوستن به اجتماع کوچکی که توسط جیمز کونی ، گردانده میشد به نیویورک رفت. جیمز سردبیر مجلهی ققنوس بود. این مجله به انتشار آثار دی. اچ. لارنس اختصاص داشت. دانکن همکاریهایی نیز با هنری میلر ، آنائیس نین و سایر بوهمینها داشته است. او در سال ۱۹۴۱ برای خدمت به سن آنتونیو فرستاده شد.
در ۱۹۴۳ به مارجوری مککی پیوست. آنها بلافاصله ازدواج کردند و چندین ماه پس از آن در پی سقط جنین مککی از یکدیگر جدا شدند. او به عنوان سردبیر مجلهی نقد تجربی در نیویورک، با شاعر کالیفرنیایی کنث رکسراث آشنا شد. دانکن در ۱۹۴۵ به سانفرانسیسکو بازگشت.
دانکن در ۱۹۴۸، پس از انتشار نخستین کتابش به نام “شهر آسمانی، شهر زمینی”، به برکلی بازگشت. در ۱۹۵۱ دانکن معشوق مادام العمرش جس کالینز ، نقاش و کلاژیست، را برای نخستین بار ملاقات کرد و زندگیش با او را در سانفرانسیسکو آغاز نمود. پس از آن کالینز طراحی بسیاری از کتابهای دانکن را بر عهده داشت. به زودی دانکن در مرکز رنسانس سانفرانسیسکو قرار گرفت. ارتباط وی با اولسن و کالج بلک مونتین که در سال ۱۹۵۶ در آن تدریس می کرد، او را در مرکز جنبش بلک مونتین نیز قرار داد. در ۱۹۵۲، دانکن آغاز به انتشار مجله انتقادی بلک مونتین کرد. شهرت او به عنوان شاعری مطرح طی دههی ۱۹۶۰ با انتشار سه مجموعه شعر “گشایش میدان” (۱۹۶۰)، “ریشه ها و شاخه ها” (۱۹۶۴) و “خمیدن کمان” (۱۹۶۸) تثبیت شد. در این دهه وی همچنین جوایز ادبی بسیاری از جمله “جایزهی یادبود هریت مونرو” (۱۹۶۱)، کمک هزینهی گوگنهایم (۱۹۶۳)، جایزهی لوینسون از مجلهی شعر (۱۹۶۴)، و سه کمک هزینهی نویسندگی از پشتوانهی ملی هنرهای آمریکا را دریافت کرد. در ۱۹۸۵ نیز جایزهی شعر ملی را دریافت کرد.
پس از انتشار “خمیدن کمان” در ۱۹۶۸، دانکن اعلام کرد که انتشار آثارش او را از هدفش منحرف میکند و در نتیجه برای ۱۵ سال هیچ گونه اثر جدیدی منتشر نخواهد نمود. او به این گفتهی خود پایبند بوده و کتاب بعدیش “کار زمینی: قبل از جنگ” تا سال ۱۹۸۴ منتشر نگردید. پس از آن در سال ۱۹۸۷، او “کار زمینی۲ : در تاریکی” را منتشر نمود که آخرین مجموعهی مهم او محسوب میشود. دانکن پس از سالها مبارزه با بیماری کبد و درمانهای دیالیز، در ۶۹ سالگی در سانفرانسیسکو درگذشت.
مست عشق!
(۱)
مستِ عشق!
اکنون مسمومِ عشقم.
زیرکانه مسموم شدهام.
چهکسی گمان میکرد
درد آنقدر دیرپا باشد؟
ساکسیفون، ضرب، ماه،
اگر میتوانستم
فقط یکبار دیگر حماقت کنم
فرشتهی من، فرشتهی من
کجا رفتهای؟ فرشتهی دروغین من!
چقدر
حتی تمنای خیانت بازوانت را
داشته ام.
(۲)
عشق را دور کن،
این خوراکی است که مسمومام کرده است:
اگر دو ماه پیش
مرده بودم خوب میشد.
ایمان داشتم.
حالا دیگر هیچ چیز خوبی
بیعیب نیست.
(۳)
علیه فکر خودکشی:
مردن در چنین نکبتی
چیزی نیست که میخواهم.
عقب نشینی کودکی
در شاخههای خطرناک درختان بود که
بادی که در آسمان آبی
بلندترین آوازهایش را سر میداد احاطهام کرد.
و تنهایی، تنهایی وحشی
آشکار شد، هراسان،
به سوی تردیدهای لرزان بالا رفتم.
تا حدی از اشتیاق، تا حدی برای مبارزه با خودم،
تا حدی برای دیدنِ
آن گسترهی جهان، تا حدی
برای یافتن خودم،
جا و حس مخفی و نهانم، آنجا که
تمامی صداها و تصاویر از دوردست باز میگردند.
-پارس سگی، اشتیاقهای پاییزی،
بانگهای دور، بانگهای نزدیک- پسرکی که بودم
فریادکشان به من
مردی که اکنون ام گفت: “ببین!
“من آنجایی بودهام که تو
از آنجا بودن بیش از هرچیز میترسی.”