وَ باش
انگشت اشاره ات
کلیدی
که قفل ها می سازد
خطاب کنی
آسمان در خود می پیچد
امر کنی
رود ردّ قله را می گیرد
به اشاره ات
درخت
شعله ور به راه می افتد
سرگشته
میان خطابه و
اوامر و
اشاره ها
نقطه و پرگار می شوم
و دایره ای که شعاعی
از خط بیرون نمی برد
بنده که باشی
به چشم نمی آیی
دایره باشی
مدام در چرخشی
خدا باش
وَ باش
انگشت اشاره ات
به چرخش می آورد دوایر را
که اطلسی شود و
آب را به خشکی براند
و توفان را
و من
در تلاطم دریای بی پایان
سکان را
واگذارم به ناخدا
و کشتی را
جاشو که باشی
خلاص نمی شوی
مسافر که باشی
پیاده می شوی
خدا باش
و ناخدا را
از بیم و امید پر کن
و زمین را
از خشکی و آب
امر کن
که جهانی از اشاره ات شکل بگیرد
مه آ محقق
۱۶ لایک شده