شام آخر
امیلی کینگ
برگردان: یاشار شبستری
امیلی کینگ (Emily King) در این مقاله نگاهی به روش استفاده ی هنرمندان حوزه ی تصویر از تایپ و نوشتار در آثارشان و همکاری آنها با طراحان انداخته است.
رابطه ی بین هنر و تایپوگرافی رابطه ای درازمدت بوده و همواره رو به پیشرفت است. حدودا یک قرن می شود که تایپ در آثار هنری ظاهر شده و حضور آن مشخصا در حال افزایش است. از دیدگاه کلی، هنرمندانی که از تایپوگرافی استفاده می کنند به دو دسته تقسیم می شوند: آنهایی که از تایپ به عنوان زبان استفاده می کنند و آنهایی که آن را در جایگاه تصویر قرار می دهند. احتمالا می توان آنهایی که در دسته ی نخست هستند را هنرمندان کانسپچوال نامید. آنان به استفاده از یک فونت خنثی با هدف ایجاد ارتباط به وسیله ی زبان خالص گرایش دارند، زبانی که کاربرد اختصاصی نداشته باشد. تایپ فیس های استفاده شده به وسیله ی این هنرمندان بسیار متنوع هستند: “جوزف کوسوت” تایپ فیس “سابون” را می پسندد، “داگلاس گوردون” به “بمبو” گرایش دارد، “لاورنس وینر” تایپ فیس “فرانکلین گوتیک فشرده” را انتخاب می کند، و “سایمون پترسون” تایپ فیس “امریکن تایپرایتر” را برمی گزیند. البته هرکدام از اینها طعمی خاص به زبان اضافه کرده و در عمل، پس از مدتی که در کار یک هنرمند استفاده شدند، به یک هویت تایپوگرافیک بالفعل برای آن هنرمند تبدیل می شوند. جمله ای را با تایپ فیس “سابون” بر روی دیوار نقاشی کنید تا به یک “جوزف کوسوتِ” خودآموخته تبدیل شوید.
هنرمندان معاصر دسته ی دوم که از تایپ به منزله ی تصویر استفاده می کنند نیز احتمالا کانسپچوال نامیده می شوند. اما این فقط به این دلیل است که واژه ی کانسپچوال معنای حقیقی خودش را از دست داده و در هر موقعیتی استفاده می شود. البته این هنرمندان هم ایده های نویی دارند، اما این ایده ها بیشتر مناسب استفاده ی روزمره در آثار عامه پسند هستند. هنرمندانی مانند “اشلی بیکرتون” که در سال های پایانی دهه ی ۱۹۸۰ به کار برروی لوگوها پرداخت و “دنیل فلام” هنرمند آلمانی جوانی که کارش را با محوریت لوگوها آغاز کرد و هم اکنون نیز آن را دنبال می کند، کسانی هستند که به روش و سنت “اندی وارهول” و “اد روشا” کار می کنند. این گونه از هنر در صورتی موفق است که هنرمند از تایپوگرافی به شکلی کاملا درست و دقیق استفاده کند. هنرمندانی که در این شاخه مشغولند در صورت استفاده از لوگوهایی با اجرای ضعیف و غیرمتقاعدکننده، تصاویر و اینستالیشن های غیرموثر خلق خواهند کرد. به عنوان مثال می توانید به مجموعه ی “آثار انبار قراضه ها” اثر “مایکل لندی” نگاه کنید.
این تقسیم بندی کاملا مرتب و خدشه ناپذیر به نظر می رسد، اما البته حقیقت این است که با کوچک ترین تکانی به هم می ریزد. برای نمونه، شما کارهای “جنی هولزر” را در کجای این تقسیم بندی قرار می دهید؟ او از یک فونت “ال سی دی” عمومی استفاده می کند اما قرینه سازی هایش تنها برای همین فرمت ساخته شده اند و بخشی از زبانی با پس زمینه ی مستقل نیستند. سایر هنرمندان در بین دو بخش این تقسیم بندی رفت و آمد می کنند. برای نمونه می توان به “کریستوفر وول” اشاره کرد، کسی که نقاشی های تایپوگرافیکش با استفاده از فونت استنسیل بزرگ، تلفیقی گیج کننده از تایپ به عنوان زبان و تایپ به عنوان تصویر می سازند. در موردی مشابه می شود کارهای اخیر “اد روشا” را بررسی کرد که در آنها روش ظهور واژه ها و مفهومی که با این واژه ها بیان می شوند در حال کشمکش اند.
مجموعه ی کارهای چاپی “شام آخر” اثر “دیمین هرست” با وجود تفاوت زیادی که با آثار “روشا”، “وول” یا “هولزر” دارند در فاصله ی تایپ به منزله ی زبان و تایپ به منزله ی تصویر قرار می گیرند. “هرست” در این مجموعه ی آثار چاپی، بسته بندی داروها را دگرگون کرده است. او اسامی اختصاصی داروها را با اسامی غذاهای معمولی جایگزین کرده و نام خودش را به جای لوگوی شرکت های داروسازی قرار داده است. دغدغه ی زبان در این آثار مشهود است. “هرست” با تغییر نام های تجاری به اصطلاحات عمومی، پرسش های فلسفی ایجاد کرده است، پرسش هایی درباره ی رابطه ی بین هویت اشیا و آنچه نامیده می شوند. این آثار چاپی درباره ی پیوستگی بین زبان و تصویر هستند و به قراردادی اشاره می کنند که در آن واژه هایی معین در پس زمینه هایی معین ظاهر می شوند. این آثار همچنین درباره ی تصویر ناب هستند؛ تاثیر آنها به آشفته کردن توقع و انتظار بیننده وابسته است، توقع و انتظاری که با دیدن یک ماکت شبیه به اصلِ بسته ی دارو به وجود آمده است.
“دیمین هرست” برای بی نقص و کامل شدن مجموعه ی “شام آخر” از لحاظ بصری، از کمک و خدمات یک طراح گرافیک به نام “جاناتان بارنبروک” بهره گرفت. مراحل کار این چنین بود: “هرست” از بسته های دارویی مورد نظرش فتوکپی رنگی گرفت، نام داروها را از روی آنها حذف کرد و نام های جایگزین خودش را با دست بر روی آنها نوشت. او همچنین تعدادی پیشنهاد بصری و کلامی برای تغییر لوگوی شرکت های داروسازی به آنها اضافه کرد. سپس او این فتوکپی ها را برای “بارنبروک” فرستاد تا او طراحی نهایی بسته ها را انجام دهد. “بارنبروک” که در چندین پروژه با “هرست” همکاری کرده است، نقش “هرست” را در به وجود آوردن “شام آخر” به عنوان کارگردان هنری دسته بندی می کند. او در عین حال مشخصا اشاره می کند که ارتباطش با “هرست” از نوع همکاری نبوده است. “بارنبروک” بر تمایز بین این پروژه و سایر تولیدات “هرست/بارنبروک” تاکید می کند که برجسته ترین آنها کتاب “من می خواهم باقی عمرم را همه جا، با همه، تک به تک، همیشه، تا همیشه و حالا بگذرانم” است، کتابی که بیشتر از این پروژه، برآیند و نتیجه ی یک فرایند خلاقانه ی دوطرفه بوده است.
“جاناتان بارنبروک” هیچ مشکلی با این ایده که یک هنرمند ممکن است به عنوان کارگردان هنری عمل کند ندارد. همان گونه که او اشاره می کند هدف بسیاری از هنرمندان برقراری ارتباط از طریق رسانه های جمعیست و چنین نوع ارتباطی مستلزم ورود افراد مختلفی به موضوع است. به بیان ساده تر، نمی توانید همه ی کارها را خودتان انجام بدهید. این موضوع کاملا منطقی به نظر می رسد، اما در عمل، بستن قرارداد برای تولید و ساخت آثار هنری می تواند دردسرهای زیادی را ایجاد کند. در جریان رویدادی که چند سال قبل به وقوع پیوست، عکاسی به نام “آنتونی الیور” احساس کرد هنرمندانی که کارهای او را به عنوان کار خود می فروختند در حقش کوتاهی کرده اند. این پرونده در رسانه های ملی بازتاب پیدا کرده و باعث جلب همدردی عمومی به سوی “الیور” شد. پرسش این بود: آیا “الیور” در عکاسی خود به آن اندازه خلاقانه عمل کرده بود که ادعای افراد دیگر بر روی عکس ها را تحت الشعاع کار خود قرار بدهد؟ این پرسش به نوبه ی خود باعث پدید آمدن پرسش دیگری می شود: آیا بعضی از فعالیت ها خلاقانه تر و یا هنری تر از بقیه هستند؟ آیا عکاسی کردن در مقایسه با تنظیم نوشتار، عمل هنری تری محسوب می شود؟ آیا تنظیم نوشتار هنری تر از مدلسازی است؟ “بارنبروک” معتقد است که این موضوع تماما درباره ی ضمیر و نفس انسان است. به نظر او پرسش اساسی این است: آیا اثری که خلق می کنی از آن پدیده ی بی همتای موجود در اعماق درونت نشات گرفته است؟
می توان از زاویه ی دیگری نیز به موضوع نگاه کرد. به نظر می رسد مجموعه ای از مهارت ها موجود دارد که ما به سادگی احساس می کنیم یک هنرمند باید از آنها برخوردار باشد. طراحی همیشه جزیی از این مهارت ها بوده است. شاید عکاسی نیز جزیی از آنها باشد، و برای برخی از مردم مهارت های گرافیکی نیز بخشی از این مجموعه هستند.
پس از این مباحث، موضوع اعتبار مطرح است. اعتبار در رسانه های جمعی به شکل مساوی توزیع نشده است. به عنوان مثال با اینکه کارگردان یک فیلم ممکن است بخش عمده ی تحسین ها را به خود اختصاص دهد، این درک عمومی وجود دارد که فیلمسازی یک فعالیت جمعیست. اما درباره ی هنرهای دیگر این گونه نیست. در تجربه ی “بارنبروک”، این گالری دارها و دلالان هستند که به شدت تلاش می کنند تا یک اثر هنری را با کم ارزش نشان دادن سایر آثار، ممتاز جلوه دهند. این تعجب انگیز نیست که ساختن اسطوره و افسانه در اطراف آثار هنری به وسیله ی همین افراد انجام می گیرد. دنیای هنر تجاری عرصه ای عمیقا محافظه کار است و درآمد فعالان این عرصه وابسته به اسطوره سازیست. “بارنبروک” برای هنرمندان احترام زیادی قایل است به ویژه برای “هرست” که امیدوار است همکاریش را با او ادامه دهد، اما چیزی جز کینه نسبت به گالری هایی که کارهای او و “هرست” را به نمایش گذاشتند ندارد.
موضوع اعتبار ممکن است بسیار حساسیت برانگیز باشد، اما موضوع اصلی این نیست که نام چه کسی بیشتر مطرح می شود. مهم این است که پول بیشتر به جیب چه کسی می رود. هنگامی که با “بارنبروک” صحبت کردم، او داشت بر روی سری دوم مجوعه ی “شام آخر” کار می کرد. دستمزد او برای آن کار هنوز تعیین نشده بود. مشخص نبود که آیا دستمزد استاندارد کار هنری به او پرداخت خواهد شد و یا دستمزد بالاتری که متناسب با ارزش مادی بسیار زیاد کارهای “هرست” باشد. پرسش “چه کسی چه مقدار به چه کسی پرداخت می کند؟” یکی از مسایل مبهم زندگیست. اقتصاد عرضه و تقاضا و بازده بازار به شما می گوید که چگونه در جهان واقعی به آن پرسش پاسخ دهید. اما این مفاهیم در جهان هنر معاصر بسیار مبهم هستند. بدون شک هنر یک کالاست اما کالای عجیبیست.
“بارنبروک” طراحی سری دوم کارهای چاپی “هرست” را تا الان انجام داده است. در ۲۳ سپتامبر آنها در گالری “گگوزیان” لندن به نمایش درخواهند آمد و همه ی ما خواهیم فهمید که به چه قیمتی عرضه خواهند شد. اگرچه احتمالا قیمتها بسیار بالاتر از دستمزد میانگین یک طراح گرافیک است، من معتقدم که کل این جریان باید باعث شادی در جامعه ی طراحان گرافیک شود. ممکن است سلسله مراتب فرهنگی موجود، ناراحت کننده باشد، اما خوب است که هنرمندی در شان و مرتبه ی “دیمین هرست” استعدادهای یکی از بهترین طراحان گرافیک بریتانیایی را بشناسد و از آنها استفاده کند. “بارنبروک” در این خوش بینی با من شریک نیست. با اینکه او از رابطه ی کاریش با “هرست” و از آثار چاپی راضیست، اما هنوز معتقد است که جهان هنر اهمیت طراحی گرافیک را به شکلی آگاهانه نادیده می گیرد و طراحانی که در این جهان کار می کنند در نقش یک خبررسان به دام افتاده اند.
۳ لایک شده