ابرهای قرمز را دوست ندارم فاطمه حسن پور پاییز سال هزار و سیصد و پنجاه و سه بود. صبح که بلندگو زهرا را صدا کرد، پاهایش را دراز کرده بود. تند و تند ماساژشان می داد. چشمم که به پاهایش افتاد ز... ادامه متن
ابرهای قرمز را دوست ندارم فاطمه حسن پور پاییز سال هزار و سیصد و پنجاه و سه بود. صبح که بلندگو زهرا را صدا کرد، پاهایش را دراز کرده بود. تند و تند ماساژشان می داد. چشمم که به پاهایش افتاد ز... ادامه متن
تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک