تصور کن
گفت و گوی«طارق علی» و «رابین بلاکبورن» با «جان لنون»
برگردان و کوتاه شده توسط «حسین توسلی»
تذکر:
«انتخاب تحریریه»، عنوانِ صفحه ای است برای بازتاب مطالبی که منتشر شده. حضور، این گفت و گو را از وبلاگ شخصی مترجم انتخاب کرده است. امید که مفید باشد:
تصور کن هیچ بهشتی در کار نیست
آسان است اگر تلاش کنی
و هیچ جهنمی در زیر پای مان نیست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسانها
برای امروز زندگی می کنند…!
تصور کن هیچ کشوری نیست
تصورش سخت نیست
هیچ بهانه ای برای کشتن یا مردن در راهش نیست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسان ها در صلح زندگی می کنند!
شاید بگویی من رؤیا می بینم
اما من تنها نیستم
من امید دارِ روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود!
تصور کن مالکیتی وجود ندارد
تعجب می کنم اگر نتوانی!
نیازی به حرص یا گرسنگی نیست؛
برادری بشر.
تصور کن همه ی مردم
زمین را با یک دیگر قسمت می کنند…!
شاید بگویی من رؤیا می بینم
اما من تنها نیستم
من امیدوارِ روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود…
***
«به واقع مضحک است. چگونه مى توان از قدرت براى مردم دم زد بدون این که درکى از این داشته باشى که مردم شامل هر دو جنس اند.»
جان لنون
***
اشاره:
«جان لنون» می گفت:«آرزو دارد برمردمی که زیر ستم اند تاثیر بگذارد، به نحوی که خودشان بیدار شوند و ابتکار عمل را به دست بگیرند.»
صمیمیت و صداقت «لنون» در این آرزو، برجسته ترین خصوصیت اش بود. متاسفانه خود او نتوانست شاهد تاثیر کار صمیمانه اش در جهت این هدف انسانی و عمیقن دمکراتیک باشد. اما نزدیک به یک ربع قرن بعد از این که گلوله یی در«سنترال پارک نیویورک» برای همیشه به زندگی او خاتمه داد، صدای او در برابر قدرتمندانی که در اجلاس سازمان تجارت جهانی در«مکزیک» جمع شده بودند، با قدرتی هرچه تمام تر طنین انداخت و مردمی که هزاران کیلومتر راه را برای اعتراض به نابرابری تحمیل شده بر مردم بی قدرت جهان پیموده بودند، همراه جوانان معترض شروع به خواندن اثر ماندگار او «تصور کن» کرده و ترانه را همان طور که او می خواست به سرود اعتراض و احقاق حق دمکراتیک مردم تبدیل کردند. نفوذ کلام «جان لنون» یک بار دیگر احیا شده است و باز هم با قوتی که بلافاصله برای خفه کردن آن به سرعت دست به کار شدند. این بار نه از طریق محدودکردن یا در انزوا گذاشتن او، بلکه به کمک مداد پاک کن و زدودن مضمون پیامش . چند ماه پیش نشریه اکونومیست حتی در یکی از سرمقاله های خود در باره جهانی سازی تا آن جا پیش رفت که «جان لنون» را «سرمایه داری» خواند که آهنگ معروف «تصور کن» را برای تبلیغ جهانی سازی خوانده است! بیش تر از این نمی توان وحشت خود را از حقیقت نشان داد. همین کار در ۲۵ امین سالگرد قتل اش در یادنامه های مختلف در رسانه های وابسته به قدرت ها به طرق گوناگون صورت گرفت. حقیقت این است که «جان لنون» رهبر سیاسی نبود اما مظهر اعتراض خود به خودی نسل جوان معاصر خود بود. به بی عدالتی و تبعیض، بی قدرتی مردم و تلاش اقلیت صاحب قدرت و ثروت برای کنترل مردم بوسیله زور و ریا. او هم چنین روحیه ی نسل معاصرش علیه «جنگ ویتنام» را بازتاب داده و با جنبش ضد جنگی که در نتیجه ی آن گسترش یافته بود، عمیقن همدل بود.
برای قضاوت در باره ی «جان لنون» بهتر است افکار و احساسات او را از زبان خودش بشنویم. در سال ۱۹۷۱ «طارق علی» و «رابین بلاکبورن» گفت وگویی با «جان لنون» صورت داده اند که از اسناد شناخته شده ی آن دوران است.
«طارق علی» خود یکی از سازمان دهندگان برجسته ی «دادگاه راسل» بود. چهره ی «جان لنون» واقعی در این مصاحبه به خوبی پیداست. اشتیاق او به حقیقت و به رفع ستم از مردم. نفرت عمیق اش از ستمگران وریاکاران، صداقت زیبا و شور فوق العاده اش. سرگردانی ها و نگرانی هایش… و او حرف های جالبی دارد درباره ی فرهنگ، سیاست و طبقه و در باره ی طغیان خودش و «جرج هاریسون» علیه جنگ «ویتنام» و فشار بر بیتل ها برای ساکت ماندن در مورد آن و نیز در باره ی نقش مذهب در کارهای اولیه اش، استفاده ی قدرت از مذهب و شورش مقامات علیه او وقتی که با مذهب در افتاد و موسیقی فولکلورآمریکایی و اروپایی،موسیقی سیاهان، بلوز و البته راک اند رول، مقاومت سنتی بی بی سی در برابر لهجه های شهرستانی و انقلاب بیتل ها در این زمینه و دولت ویلسون و کمک به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی، انقلاب و کیش شخصیت، رابطه ی کارگر و دانشجو و سرانجام این که درباره ی مساله ی برابری جنسی!
گفت و گو را «طارق علی» برای کتاب جدیدش «سال های نبرد خیابانی» که توسط «انتشارات ورسو» منتشر شده تنظیم کرده و نسخه یی از آن در نشریه ی اینترنتی «کانتر پانچ» چاپ شده است. گفت و گو بسیار بلند است. در این جا چکیده یی از آن را که آزاد ترجمه شده می خوانید.
***
* طارق علی: آخرین آهنگ های تو و حرف هایی که اخیرا در مقابل عموم زده ای به ویژه گفت و گویت در نشریه ی رولینگ استون حاکی ازآن است که نظرات ات هرچه بیش تر رادیکال و سیاسی می شود. کی این تحول شروع شد؟
جان لنون: می دانید، من همیشه ذهنیت سیاسی داشته ام و علیه وضع موجود بوده ام. وقتی شما در شرایطی شبیه شرایط من بزرگ شده باشید، به طور بدیهی از پلیس به عنوان یک دشمن طبیعی می ترسید و متنفر می شوید. از ارتش بدتان می آید و آن را چیزی می بینید که این و آن را می گیرد و می برد و یک جایی مرده اش را رها می کند. می خواهم بگویم که این اساسا یک چیز کارگری و مربوط به طبقه ی کارگر است، هرچند وقتی سن آدم بالا می رود، ساییده شده، آدم خانواده ای دست و پا می کند و سیستم او را می بلعد. در مورد من، هرگز غیر سیاسی نبودم، هرچند مذهب طوری روی این سایه می انداخت. این حدود سال ۶۵ یا ۶۶ بود. مذهب، محصول مستقیم چرندیات مربوط به سوپر استار شدن بود.(۱) مذهب مجرایی بود برای بروز سرکوب شدگی من. فکر مى کردم خوب چیز دیگرى نیز در زندگی باید وجود داشته باشد. مگرنه ؟ این که داریم آن نیست؟ اما به هر حال من به نوعى سیاسى بودم. در دوکتابی که نوشته ام، ضربه هایی به مذهب هست و یک نمایش در باره ی یک کارگر و یک سرمایه دارهم هست. من از بچگی به سیستم نیش زدم. در مدرسه عادت داشتم روزنامه درست کنم و آن را پخش کنم. آن ها در حالی که به پشت من می زدند می گفتند که در باره ی طبقه ام عمیقا آگاهی دارم. چون می دانستم چه بر سر من می آید و از ستم طبقاتی که بر سر ما می آمد با خبر بودم. این بود اصل ماجرا ولی در طوفان بیتلیسم این از دست رفت. من موقتا از واقعیت جدا شدم.
* طارق علی: فکر می کنی علت موفقیت نوع موسیقی تو چه بود؟
جان لنون: خوب، آن زمان فکر می کردم این یک پیروزى براى طبقه کارگر است اما حالا که به گذشته نگاه مى کنم مى بینم که این هم مثل همان معامله ی حقه بازانه یی بود که با سیاهان کردند. درست مثل همان بود که سیاهان اجازه یافتند دونده یا بوکسور بشوند و یا برای مردم برنامه ی تفریحی جور کنند. این انتخابی است که در برابر شما می گذارند. حالا به تو مجال می دهند ستاره ی پاپ بشوى و این واقعا همان چیزى است که من در آهنگ «قهرمان طبقه ی کارگر» مى گویم. همان طور که در گفت و گو با «رولینگ استون» (۲) هم گفتم هنوز هم این همان عده هستند که قدرت را در دست دارند. سیستم طبقاتى یک ذره هم تغییر نکرده است. البته خوب حالا یک عده ی زیادى از مزد بگیران و تعدادی از بچه های اهل مد طبقات متوسط (۳) که لباس تر و تمیز دارند با موهای بلند می گردند. اما هیچ چیز عوض نشده به جز این که ما کمی لباس مان را تغییر داده ایم و همان لعنتى ها را به حال خود واگذاشته ایم که بر همه چیز حکومت کنند…!
* طارق علی: چه وقت شروع به سرپیچى از نقشى کردی که به عنوان بیتل به تو تحمیل شده بود؟
جان لنون: حتا در دوران اوج بیتل ها هم من با این نقش در می افتادم. همین طور«جرج (هاریسون)؛ ما چند بار به امریکا رفتیم و«اپشتاین»(۴) همیشه سعى مى کرد به ما حقنه کند که چیزى در باره ی جنگ ویتنام نگوییم. زمانى رسید که من و جرج با خود گفتیم که خب این بار که از ما سوال کنند خواهیم گفت ما با این جنگ مخالفیم و به نظر ما آن ها باید بى تاخیر آن جا را ترک کنند و ما همین کار را هم کردیم. در آن زمان این چیز تقریبا رادیکالى بود به ویژه براى (Fab Four)۵
برای شخص من این اولین باری بود که فرصت پیدا کردم پرچم را اندکی به تکان بیاورم. اما به خاطر داشته باشید که من همیشه احساس خفقان مى کردم. ما همگى به شدت تحت فشار بودیم و به سختى مهلتى مى یافتیم که افکار خودمان را بیان کنیم. با آن تورهاى فشرده و کار مداوم و با توجه به این که ما اغلب در پیله اى از رویاها و اسطوره ها نگه داشته مى شدیم. وقتی شما سزار باشید و همه چیزهای خوب و دختران زیبا را به شما بدهند خیلی سخت است که شما بگویید نمی خواهید شاه باشید، می خواهید واقعی باشید.
در این مسیر دومین کار سیاسى من وقتی بود که گفتم «بیتل ها از عیسى مسیح بزرگترند» این واقعا فضا را شکست و در امریکا به خاطر این حرف نزدیک بود مرا بکشند. این یک تکان بود براى جوانانى که از ما الگو مى گرفتند. تا آن زمان قاعده ی ناگفته یى حکم مى کرد که ما از پاسخ دادن به سوالات «حساس» خوددارى کنیم. هرچند من همیشه روزنامه می خواندم. می دانید، تکه های سیاسی را. اطلاع دایمی از این که چه در اطراف ما می گذرد مرا به خاطر این که چیزی نمی گفتم شرمنده می کرد. من منفجر شدم چون دیگر نمی توانستم به این بازی ادامه دهم. از حد تحمل من گذشته بود. البته رفتن به امریکا فشار روی مرا زیاد کرد، به ویژه که جنگ در آن جا جریان داشت.
* رابین بلاکبرن: آیا از همان اول یک بازی دو گانه در رابطه با کار شما جریان نداشت؟
جان لنون: بله؛ اولین کاری که ما کردیم این بود که شهرستانی، اهل «لیورپول» بودن خود را به همه ی جهان نشان دادیم. قبل از آن، هرکس از«لیور پول» می آمد باید لهجه ی خود را عوض می کرد تا به«بی بی سی» راه می یافت. اما ما حاضرنشدیم به این بازی تن در بدهیم. بعد از بیتل ها همه سعی می کردند لهجه ی لیورپولی داشته باشند.
«زنان خیلى مهم اند.
ما نمى توانیم بدون مشارکت زنان و آزادشدن آن ها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه ی بسیار زیرکانه یی آموزش داده شده است. خیلى طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چه گونه میدان حرکت «یوکو» را محدود مى کند. او زن سرخ و آزاده اى است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کارمن کجا غلط است. هرچند خودم تصور می کردم رفتار کاملن طبیعی دارم و به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانى که ادعاى رادیکالیسم مى کنند با زنان چه گونه است.»
«جان لنون»
* طارق على: می شود گفت تو افکار سیاسى داشتى حتا همان زمان که به نظر می آمد داری انقلاب را زیر ضرب می گیری؟(۶)
جان لنون: آها، قطعا. انقلاب. دو نسخه ی متفاوت از آن آهنگ وجود داشت. ولی چپ زیر زمینی فقط یک نسخه را انتخاب کرد. آن را که می گفت:« روی من حساب نکنید.» در نسخه ی اصلی که روی صفحه آمد گفته می شد:«مرا هم حساب کنید.» من هردو را انتخاب کردم چون مطمئن نبودم. یک نسخه ی سوم بود که موزیک خالص بود و وسط موزیک مردم فریاد می کشیدند. من فکر می کردم با موزیک، تصویر یک انقلاب را نقاشی می کنیم. می دانید من اشتباه می کردم. اشتباه این بود که این ضد انقلاب بود. در نسخه ای که به صورت سینگل منتشر شد من می خوانم:«وقتی از انهدام صحبت می کنید روی من حساب نکنید.» من نمی خواستم کشته بشوم. من واقعا چیز زیادی درباره ی مائوئیست ها نمى دانستم. فقط به نظرم می آمد آن ها تعداد شان کم است با وجود این خودشان را به رنگ سبز در می آوردند و جلوی پلیس می ایستادند تا آن ها را بگیرد. به نظرم این کار عاقلانه نمی آمد. فکر می کردم انقلابیون کمونیست بهتراز این خودشان را سازمان می دادند و دوره نمى افتند همه جا جار بزنند که من کمونیستم! احساس من این طور بود. من سوال مطرح می کردم. به عنوان عضوی از طبقه ی کارگر من همیشه به روسیه و چین و هرچیزی که در رابطه با طبقه کارگر اتفاق می افتد علاقمند بودم ولی بازی کاپیتالیستی را ارائه می دادم. زمانى هم بود که من به شدت قاطى چرندیات مذهبى شده بودم. دوره افتاده بودم و مى گفتم که من «کمونیست مسیحى» هستم اما هم چنان که «یانوو»(۷) مى گوید:«مذهب جنون قانونی است.» به کمک «تراپی» بود که از همه ی این چیزها خلاص شدم و توانستم دردهای خودم را حس کنم.
* رابین بلاکبرن: این راونکاو که توگفتی، اسم اش چی بود؟
جان لنون: «یانوو»… خوب متد او این است که تو تمام دردهایى را که از زمان کودکى در وجود خودت انباشته کرده یى حس کنى. من بایستى این کار را مى کردم که بتوانم تمامی افسانه هاى مذهبى را در خود بکشم. در«تراپى» تو واقعن مجبورى که کلیه ی لحظات دردآور زندگى ات را دوباره حس کنى. این مشقت باراست. مجبورت می کند تشخیص بدهی دردهایت، همان دردهایی که باعث می شود با هراس و قلبى که مى طپد از خواب بلند شوی، دردهاى توست و نه محصول کسى آن بالا درآسمان. نتیجه ی رفتار پدر و مادرت و شرایط زندگی ات است.
* طارق علی: موفقیت توبه حدی رسید که در خواب کسی هم نمی آید…!
جان لنون: دوران فجیعى بود. منظور من آن شادى هاى اولیه مربوط به موفقیت نیست- مثل ضبط اولین آلبوم یا اولین سفر به آمریکا. اول به نوعی برای خودمان هدف تعیین کرده بودیم که به بزرگى «الویس» بشویم. حرکت به طرف جلو یک چیز بزرگی بود. اما رسیدن به آن درعمل به بزرگ ترین سقوط تبدیل شد. من فهمیدم باید دایم همان کسانی را راضی کنم که وقتی بچه بودم ازآن ها همیشه نفرت داشتم. این چیزى بود که مرا دوباره به واقعیت بازگرداند. من شروع کردم به درک این که همه ی ما ذلیل و زیر ستم هستیم و به همین دلیل من مى باید کارى بکنم. هرچند نمی دانم جای من کجاست.
* رابین بلاکبرن: خب، به هر حال سیاست و فرهنگ به هم مربوط اند، نه؟ منظورم این است که کارگران را در زمان حاضر با فرهنگ منکوب می کنند نه با تفنگ…!
جان لنون: آن ها را تخدیر می کنند…!
* رابین بلاکبرن: و این که با فرهنگ آن ها را تخدیر می کنند، چیزی است که هنرمند می تواند به این کار کمک کند یا جلوی آن را بگیرد.
جان لنون: این کاری است که من سعی می کنم در آلبوم هایم و در این گفت و گو ها بکنم. کاری که تلاش می کنم انجام بدهم این است که تا آن جا که می توانم روی مردم تاثیر بگذارم. روی همه آن ها که هنوز رویایی دارند و در ذهن شان یک علامت سوال هست. دوران رویای آشفته به سر رسیده است. این چیزی است که من سعی می کنم به آن ها بگویم.
* رابین بلاکبرن: در گذشته هم مردم سعی می کردند آهنگ های بیتل ها را بگیرند و با کلمات دیگر بخوانند. مثلن «یلو ساب مارین» ‘Yellow submarine‘ چندین نوع آن را می خواندند. در یکی از اعتصاب ها می خواندند:«ما همه زنده ایم به نان و مارگارین»
جان لنون: من این را دوست دارم. من خوش ام می آمد وقتی در مسابقات فوتبال جمعیت می خواند:«ما همه حالا با هم هستیم» این یکی دیگر بود. همین طور از این خوشم می آمد که مردم امریکا می خواندند:«به صلح فرصت بدهید.» چون در ذهن خودم آن را این طور نوشته بودم. دلم می خواست به جای ‘We shall overcome’ که از سال های ۱۸۰۰ مانده، یک چیزی از زمان خودمان بخوانند. من یک وظیفه ای احساس می کردم که آهنگ هایی بنویسم که مردم آن را دسته جمعی و یا در تظاهرات بخوانند. به همین دلیل است که حالا آهنگ هایم را برای انقلاب تنظیم می کنم…!
* رابین بلاکبرن: ما تعداد معدودی آهنگ های انقلابی داریم که از قرن نوزدهم است. آیا در سنت موسیقی ما چیزی می بینی که بتوان از آن به عنوان آهنگ های انقلابی استفاده کرد؟
جان لنون: وقتی من شروع کردم، «راک اند رول» خودش برای مردم هم سن من در آن موقع یک انقلاب اساسی بود. ما به چیزی پرسرو صدا و واضح احتیاج داشتیم که آن همه عدم بی احساسی و ستمی را که بر ما می رفت بشکند. ما کمی آگاهانه با این شروع کردیم که نشان بدهیم داریم از آمریکایی ها تقلید می کنیم. ولی وقتی عمیقن به کار موسیقی پرداختیم دریافتیم که نیمی از آن موزیک سفیدهای روستایی و وسترن white country and western است و نیمی ریتم سیاهان و بلوز blues است. بیش تر آهنگ ها از اروپا و افریقا به آن جا رفته بود و حالا این ها به سوی ما بر می گشت. بسیاری از به ترین آهنگ های «دیلون» از«اسکاتلند»،«ایرلند» و«انگلستان» آمده است. این یک نوع تبادل فرهنگی است. هرچند جالب ترین آهنگ ها به نظر من مال سیاهان است، چون آن ها ساده ترند. آن ها یک جوری پائین تنه ی آدم را به حرکت در می آورند که خود نو آوری است و بعد بیش تر آن ها آهنگ های مزرعه هستند که درد آن ها را به نمایش می گذارد. آن ها نمی توانستند درد خودشان را روشنفکرانه بیان کنند، بنابراین با چند کلمه می گفتند که ما به سر آن ها چه می آوریم. بعد «بلوز شهری» بود که مقدار زیادی از آن راجع به سکس و جنگیدن بود…
* رابین بلاکبرن: تو می گویی موزیک روستایی و وسترن از آهنگ های فولکلور اروپایی گرفته شده. آیا این آهنگ های فولکور بعضی وقت ها چیزهای خسته کننده یی نیستند،همه اش در باره ی شکست خوردن و باختن؟
جان لنون: وقتی بچه بودیم همه ی ما با آهنگ های فولکلور مخالف بودیم چون مال طبقه ی متوسط بود. آن دانشجویان با شال های بزرگ و قوطی آبجو در دست، آهنگ های فولکلوری را می خواندند که ما به آن ها می گفتیم آهنگ های .. la-di-da.مزخرفاتی مثل این:«من در نیو- کاس- تل کار می کردم» بعد تعداد کمی موزیک فولکلوریک واقعی بود که شما در رادیو یا تلویزیون می شنیدید. در«ایرلند» یا جایی دیگر که آهنگ های خودشان را می خوانند و قدرت آن ها فوق العاده است. ولی بیش تر موسیقی فولکلور خسته کننده است. امروز موزیک واقعی مردم «فولک راک اند رول» است.
* رابین بلاکبرن خطاب به یوکو همسر لنون: یوکو، آلبوم تو به نظر می رسد موسیقی آوانگارد مدرن را با راک مخلوط می کند. تو صداهایی را که روزمره شنیده می شوند مثل صدای قطار را وارد یک طرح موزیکال می کنی. به نظر می رسد می خواهی یک بعد زیبایی شناسی وارد زندگی روزمره بشود. این که هنر نباید در موزه ها و گالری ها محبوس بماند.
یوکو: دقیقن. من می خواهم به مردم بگویم نباید بترسند خودشان چیزی را خلق کنند. اساسا دو نوع آدم در جهان هست. مردمی که به خودشان اعتماد دارند چون به توانایی خودشان در خلق کردن واقف اند و مردمی که به خودشان اعتماد ندارند چون به آن ها گفته شده خودشان توانایی خلق چیزی را ندارند و باید دستور بگیرند. نظم حاکم همیشه مردمی را دوست دارد که مسوولیت برعهده نمی گیرند و به خودشان احترام نمی گذارند.
* رابین بلاکبرن: من فکر می کنم کنترل کارگری مربوط به همین است…
جان لنون: آیا در«یوگسلاوی» کاری مشابه این نکرده اند؟ آن ها از روس ها خلاص شده اند. دوست دارم به آن جا بروم و ببینم چه طور پیش رفته است.
* طارق علی: خوب، آن ها این کار را کرده اند. سعی کرده اند مدل استالینیستی را بشکنند. ولی به جای «کنترل مهار نشده ی کارگری» یک دژ قوی بوروکراسی به آن اضافه کرده اند که راه ابتکار کارگری را تسهیل کند و بعد تمام سیستم را با مکانیسم بازار تنظیم می کنند که نابرابری مناطق مختلف را تشدید می کند.
جان لنون: به نظر می رسد همه ی انقلاب ها به کیش شخصیت ختم می شود – حتی چینی ها به یک انگاره ی پدرمانند احتیاج دارند. به نظرم در«کوبا» هم همین اتفاق دارد می افتد، با «چه» و«فیدل». در مدل غربی کمونیسم، کارگران باید تقریبا یک انگاره ی تصوری از خودشان بسازند تا جای آن انگاره پدرمانند را بگیرد.
* رابین بلاکبرن: ایده ی جالبی است. طبقه ی کارگر قهرمان خودش بشود. البته تا جایی که این به یک توهم آرامش بخش تبدیل نشود. و تا وقتی که کارگران خودشان واقعن قدرت داشته باشند. اگر کاپیتالیست ها و بوروکرات ها بر زندگی آدم حکومت کنند، به عنوان بازوی تکمیلی نیاز به توهم دارید.
یوکو: مردم باید به خودشان اعتماد داشته باشند.
«من می خواهم به مردم بگویم نباید بترسند خودشان چیزی را خلق کنند.
اساسن دو نوع آدم در جهان هست. مردمی که به خودشان اعتماد
دارند چون به توانایی خودشان در خلق کردن واقف اند و مردمی
که به خودشان اعتماد ندارند چون به آن ها گفته شده خودشان
توانایی خلق چیزی را ندارند و باید دستور بگیرند. نظم
حاکم همیشه مردمی را دوست دارد که مسوولیت
برعهده نمی گیرند و به خودشان
احترام نمی گذارند.»
«یوکو»
* طارق علی: این چیزی است که در فرانسه ۱۹۶۸ شروع شد..
جان لنون: ولی حزب کمونیست فرانسه با آن نرفت.
* رابین بلاکبرن: نه نرفت. با ۱۰ میلیون کارگری که در اعتصاب بودند آن ها می توانستند تظاهرات عظیم خیابان های پاریس را هدایت کنند و ساختمان های دولتی را بگیرند و حکومت دوگل را با قدرت مردمی مثل کمون یا شوراهای اصیل عوض کنند. ولی حزب کمونیست فرانسه از این کار هراس داشت و به جای این که کارگران را تشویق کند خودشان ابتکار عمل را به دست بگیرند به معامله با مقامات پرداخت.
جان لنون: عالی است ولی یک مساله در این مورد هست. همه ی انقلاب ها با یک «فیدل» یا «مارکس» یا «لنین»، که روشنفکر بودند و می توانستند کارگران را جمع کنند روی داده است. این تا به حال موثر نشد. شما باید دانشجویان چپ را ببرید با کارگران صحبت کنند.
* طارق علی: کاملن درست است. ما سعی کرده ایم همین کار را بکنیم ولی باید بیش تر کار کنیم… سانسور و فشار سیستم برای در انزوا قرار دادن و…
جان لنون: من روزنامه ی مورنینگ استار[متعلق به حزب کمونیست ] را می خوانم. به نظر می رسد در قرن نوزدهم است. مثل این که برای لیبرال های میان سالی که از طبقه شان در رفته اند، نوشته می شود. شما باید به کارگران جوان دست پیدا کنید. انقلابی ها باید به نوعی خود را به کارگران برسانند. زیرا کارگران نمی توانند به آن ها دست پیدا کنند. ولی مشکل این است که نمی دانم از کجا باید آغاز کرد. مساله من این است که هرچه واقعی تر می شوم ، از مردم طبقه ی کارگر و خودم جدا می شوم. حالا این دانشجویان هستند که صفحات ما را می خرند. این مساله است.
* رابین بلاکبرن: ولی حالا تو داری برخلاف جریان اصلی بورژایی شنا میکنی، این کار خیلی مشکل تر است.
جان لنون: بله! آن ها صاحب همه ی روزنامه ها هستند و توزیع و همین طور پرداخت پول هم در دست آن هاست EMI آلبوم Two Virgins ما را به قتل رساند. چون آن را دوست نداشت. در آخرین ضبط، آن ها جملات آهنگ را که روی صفحه چاپ شده بود سانسور کردند. نهایت حماقت و مسخرگی. آن ها به من اجازه می دهند آن را بخوانم ولی جرات ندارند بگذارند شما آن رابخوانید. جنون.
* رابین بلاکبرن: با این که تو به عده ی کمتری دسترسی داری، ولی شاید تاثیر عمیق تری می گذاری.
جان لنون: بله فکر می کنم درست است. مردم کارگر نسبت به صراحت ما در مساله ی سکس واکنش نشان دادند. آن ها از عریان بودن می ترسند در این مورد هم مثل حوزه های دیگر آن ها را سرکوب کرده اند. آن ها فکر می کنند پل[ مک کارتنی] خوب است. او درد سر درست نمی کند. وقتی من و«یوکو» ازدواج کردیم، تعداد زیادی نامه های نژاد پرستانه گرفتیم که تهدید می کردند گلوی مرا خواهند برید. بیش تر نامه ها از ارتشی هایی بود که در«الدرشات» زندگی می کنند. افسرها. حالا کارگران بیش تر به ما علاقه نشان می دهند.
به نظر مى رسد دانشجویان هنوز به اندازه ی کافی بیدارنیستند که بدانند باید کارگران را بیدار کنند. اگر از چالش هاى خود گذر نکنیم، همه ی درها دوباره بسته خواهد شد. چیزی که اساسن به آن احتیاج داریم این است که دانشجویان بتوانند کارگران را متقاعد کنند که پرت و پلا نمى گویند.
یوکو: من و جان آدم هاى خوشبختى هستیم. چون مى توانیم شرایط زندگى خودمان را بسازیم. اما ما اهمیت ارتباط با دیگران را به خوبى مى دانیم.
جان لنون: هر چه بیش تر با واقعیت ها روبرو می شویم، بیش تر متوجه مى شویم که دستور کار روز آن ها نشان ندادن واقعیت است. هرچه واقعی تر می شویم، بدرفتاری با ما بیش تر می شود. این به نوعی ما را رادیکال تر می کند. مثل این که در یک گوشه ترا گذاشته و همه راه ها را برویت بسته باشند. اما چه قدر خوب بود اگر تعدادمان بیش تر بود…!
یو کو: موسیقی جدید نشان داد کانال های جدید برای ارتباط هست.
جان لنون: بله ولی همان طور که گفتم هیچ چیز واقعن تغییر نکرد.
یو کو: خوب؛ چیزهایی تغییر کرد و در جهت مثبت. همه ی چیزی که می خواهم بگویم این است که می شود یک انقلاب بدون خشونت داشت.
جان لنون: ولی شما نمی توانید قدرت را بدون مبارزه بگیرید.
* طارق علی: این یک مساله ی تعیین کننده است.
جان لنون: برای این که وقتی مساله به جای حساس می رسد آن ها نمی گذارند مردم قدرت بگیرند. آن ها به شما اجازه می دهند برای شان برقصید و نمایش بدهید، ولی قدرت واقعی را به شما نمی دهند.
* رابین بلاکبرن: درانگلستان، تنها یک قدرتی که عمیقن در کارگران ریشه داشته باشد می تواند دولت بورژایی را ساقط کند.
یوکو: وقتی نسل جوان قدرت بگیرد همه چیز متفاوت خواهد بود.
جان لنون: زنان خیلى مهم اند. ما نمى توانیم بدون مشارکت زنان و آزادشدن آن ها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه ی بسیار زیرکانه یی آموزش داده شده است. خیلى طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چه گونه میدان حرکت «یوکو» را محدود مى کند. او زن سرخ و آزاده اى است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کارمن کجا غلط است. هرچند خودم تصور می کردم رفتار کاملن طبیعی دارم و به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانى که ادعاى رادیکالیسم مى کنند با زنان چه گونه است.
* رابین بلاک بورن: همیشه در میان چپ ها هم حداقل به همان اندازه ی همه ی جاهای دیگر، «شوونیسم مردانه» وجود داشته است. هرچند خیزش جنبش آزادی زن خودش دارد این را مشخص می کند.
جان لنون: به واقع مضحک است. چه گونه مى توان از قدرت براى مردم دم زد بدون این که درکى از این داشته باشى که مردم شامل هر دو جنس است.
پانویس ها:
- اشاره به آهنگ معروف religion
- یک نشریه ی مترقی در آن دوره
- «لنون» طبقه ی متوسط را به عنوان طبقه ی داراتر به کار می برد نه به عنوان طبقه ی کثیرالعده ای که اکنون رایج است.
- Epstein نام مدیر تولید آن ها
- گروه چهار نفره بیتل ها
- اشاره به آهنگ revolution
- نام یک روانکاو