با بوطیقای نو در آثار صادق چوبک
بخش چهارم
خوانش اسطوره ای داستان پریزاد و پریمان
جواد اسحاقیان
در مجموعه داستان خیمه شب بازی (۱۳۴۴) داستانی کوتاه و اسطوره ای هست که متأسفانه مورد بی مهری قرار گرفته و منتقدان به آن نپرداخته اند. تنها اشاره ی گذرا، نوشته “رضا براهنی” است که به دلیل ناشکیبایی، رنج پرداختن به راز و رمز اسطوره را بر خود هموار نکرده و معمای داستان همچنان ناگشوده و در پرده باقی مانده است. در دو بندی که این منتقد به این داستان اختصاص داده، حتی درنیافته که شخصیت اصلی اساطیری ( “پریمان” ) و “اسب شاخدار” کیست، بر او چه رفته و داستان در جمعبندی نهایی به چه رخداد مهم و مشخص تاریخی یا اجتماعی می تواند اشاره داشته باشد، و چرا “چوبک” مشخصا ً به این اسطوره پرداخته است؟ او تنها به این داوری کلی بسنده کرده است که :
” چوبک در قالب افسانه ای بر اساس اسطوره سازی قدیم، “موقعیت امروز” را مجسم ساخته است. از قرار معلوم، چوبک به بعضی ” حوادث تاریخی حال ” توجه داشته است که بر آن نوعی “سانسور ذهنی” حکومت می کند. چوبک پرده پوشی کرده، از زمان حال به جهان اسطوره ها گریز زده و کوشیده است به تمثیل از ” خیر و شر اجتماعی ” سخن گوید ” (براهنی، ۱۳۶۲، ۶۷۷ ).
یکی از ویژگی های درنیافتن متن و رمزگشایی از آن، همین ابهام نویسی و کلی گویی است. در این حال، هم منتقد خیالش را از بابت تحلیل مشخص متن راحت می کند، هم تلویحاً خواننده را مرعوب می سازد تا چیزی نپرسد. حال اگر این منتقد را ـ که از دهه ی چهل در مجله ی “فردوسی” به نقد نویسی پرداخته ـ برجسته ترین منتقد ادبی آن دهه به بعد بدانیم، می شود حدس زد که دیگران، چه می نوشته اند.
داستان از آنجا آغاز می شود که دهگانی در شهر “ری” دختری از دیوان را به زنی می گیرد اما پس از آمیزش، زیبایی از زن به یک سو می رود و زن :
” به پیرزالی ترسناک و بدبوی بدل گشت و شوی و دو فرزند [“پریزاد” و “پریمان” ] از او در هراس می بودند ” (چوبک، ۱۳۶۲، ۲۱۲ ) .
مرد دهگان برای رهایی دختر و پسر خود از آسیب دیوزاد ـ که دل و جگر فرزندان را تنها راه بازیافتن زیبایی نخستین خود می داند ـ آن دو را به ترک خانه برمی انگیزد وبه آنان سفارش می کند که :
” بروید و هیچگاه گِردِ دروغ و پلیدی نگردید ” (۲۱۳).
چنین به نظر می رسد که افتتاحیه ی داستان، زمینه ای برای ترسیم سیمای شخصیت های اصلی داستان باشد و هیچ یک از دو شخصیتی که از آنان نام رفت ( مرد دهگان، همسر دیوزاد ) به شخصیت هایی اساطیری خاصی اشاره نمی کنند. خواهر و برادر پس از سه روز بریدن راه در کنار درختی آرام می گیرند که به آن “هَئومَ” ( اوستایی ) یا “هوم” ( پهلوی ) می گویند. آن دو :
” در آغوش هم خفتند و از گرمی تن ِ هم آرامش یافتند و زن و شوهر شدند. نه ماه خواب آن ها بود و در این زمان درخت “هئوم” در خواب به آن ها خوراک می خورانید و چشمه ی ناهید، به آن ها آب می نوشانید . . . پریمان او را در آغوش گرفت تا پریزاد زایید: یک کرّه اسب زرین موی کبود چشم و سرخ مژگان با سم های پولادین . . . اسم او را گذاشتند ِمهرَک ” (چوبک، ۱۳۵۵، ۲۱۴) .
- پریمان، همان گرشاسب است :
اکنون دیگر با توجه به برخی نام ها مانند “پریمان”، گیاه “هوم” و کرّه اسب تک شاخ نورانی می توان هویت واقعی شخصیت های اسطوره ای را شناسایی کرد. به این واژگان و تعبیرات که به تدریج کنار هم گرد می آیند و در نهایت فکری را به ذهن القا می کنند “همبافت” ۱ می گویند؛ یعنی آنچه “از فحوای متن” دریافت می شود و نظریه پردازانی مانند “کریگر” ۲ اعتقاد دارند از آنجا که شعر، بافتی بسیار نفوذناپذیر و سفت و سخت دارد، باید به آن به عنوان “پدیده ای زیبا شناختی” ۳ نگاه کرد و کوشید بدون ارجاع به داده های فرامتنی آن را دریافت و رمزگشایی کرد. “کریگر” برای دریافت دقیق شعر، “خوانش ریزبین” ۴ را مطرح می کند ” (کادن، ۱۹۹۹، ۱۷۷). “دریدا” ۵ نتیز چنین نظری دارد که “در بیرون از متن، چیزی نیست “. با این همه، چون اثر مورد مطالعه ی ما، متنی اسطوره ای است، بدون آگاهی از تلمیحات اسطوره ای، متن قابل دریافت و “خوانش ریزبینانه” نیست.
“پریمان” (نریمان: نرمَنش و دلاور) صفتی برای “گرشاسپ” یل و جد اعلای “رستم” است. این پهلوان کهن متعلق به روزگاری است که هنوز ایرانیان و هندوان تاریخ و فرهنگی مشترک و پیش از “زرتشت” می داشته اند. دکتر “ژاله آموزگار” در باره ی او می نویسد :
” پدر او “ثریته” ( اَثرَط ، اَترَد ) ” تواناترین مرد از خاندان سام و سومین کسی است از میان مردمان که هوم را مطابق آیین می فشارد و به پاداش این کار، صاحب دو پسر می شود: یکی “اورواخشیه” ی قانونگذار و دیگری گرشاسپ گیسوَر ( دارای گیس مجعد ) . . . گرشاسب بخشی از فرّه ی جمشید را دریافت می کند و با این که فریدون بر ضحاک پیروز می شود، نابودی ضحاک در هزاره ی پایانی جهان، پس از بند گسستن او به دست گرشاسب خواهد بود ” (آموزگار، ۱۳۷۶، ۵۷).
با توجه به این که “پریمان” پسر “مرد دهگان” رازی است، در داستان “چوبک” هیچ نشانه ای از این که این دهگان همان “اترد” باشد، وجود ندارد. ” َاثرَط ” ـ که فشارنده ( = آماده سازنده ) ی گیاه مقدس “هوم” است ـ نمادی از شفابخشی و پزشکی است، زیرا او از “هورمزد” خواسته به او آن نیروی درمانگری را ببخشد که بتواند درد و بیماری را ـ که اهریمن به جادوی در میان مردم می پراکند ـ چاره کند:
” از این رو از اثرط به عنوان کسی که بیماری وتب و مرگ را از مردمان دور ساخت، یاد می شود ” (هینلز، ۱۳۶۸، ۶۰).
و این، در حالی است که مرد دهگان، از چاره گری در کار خود و همسرش وامانده است. نکته ی دیگر در شخصیت سازی اساطیری در داستان “چوبک” این است که “پریمان” بر اثر تازش “گندَرِو” از میان می رود و در “استودان” ( = دخمه، گور ) ی در البرزکوه دفن می شود (۲۲۱). در حالی که “گرشاسب” از شمار جاودانان است
؛ نمی میرد اما حالتی چون خواب بر وی چیره می شود تا در هنگام معین برخاسته، آسیب “ضحاک” را ـ که در البرزکوه به بند آمده ـ از جهان دور سازد.
- هوم، نماد زایندگی و جاودانگی است : اشاره به این دقیقه در داستان “چوبک” که “پریزاد” خواب می بیند که
پسر خود را از برگ درخت “هوم” و آب چشمه ی “ناهید” توش و توان می دهد، به یک نکته ی دیگر اسطوره ای نظر دارد. در کتاب ُبندَهِش ( = آفرینش آغازین ) می خوانیم که این درخت در دریای ژرف “فراخکرد” ( = دریای گیهانی ) روییده و برای “فرَشکَرد” ( بازآرایی ) آفریده شده هرکه از آن خورد، جاودانگی یابد :
” انوشگی را از او آرایند . . . درخت ِ بس تخمه میان دریای فراخکرد رُسته است و تخم همه ی گیاهان ِبدو است.
. باشد که همه پزشک خوانند. در ( زیرِ ) تنه ی آن ُنه کوه آفریده شده است. آن کوه ِ سوراخ مند، نه هزار و نهصد و نود و نه بیوَر جوی در آن کوه ( به صورت ) راه آبی آفریده شده است که آب از آنجا بدان جوی و گذر، فراز رود به هفت کشور زمین، که همه ی آب دریای هفت کشور زمین را چشمه از آنجا است ” (دادگی، ۱۳۸۰، ۱۰۱-۱۰۰) .
از سوی دیگر، اشاره ی “چوبک” به این دقیقه که این زن وشوی در حال خواب از آب چشمه ی ” ناهید ” سیراب می شده اند و درخت “هوم” ( هومه، سومه ) بر این چشمه سایه افکنده، از نیروی باروری “ناهید” خبر می دهد. چنان که می دانیم “اَرِد ویسور اَناهیتا” به معنی ” آب های نیرومند بی آلایش ” سرچشمه ی همه ی آب های “فراخکَرد” و کیهانی است. این ایزد بانو، نطفه ی همه ی نران، رَحِم همه ی مادگان و شیر را در پستان مادران پاک می کند. اشاره به دفن “پریمان” در “البرزکوه” به پیوند میان سرچشمه ی رود “اناهیتا” و این کوه مقدس نیز ارتباط دارد. “پریزاد” به برادر و شوهر خود رهنمود می دهد که باید فرزند خود را با گیاه “هوم” و آب “ناهید” بپرورند. به نوشته ی “مهرداد بهار” این درخت :
” بر البرزکوه می روید. در فرشکرد، بی مرگی را از او می آرایند و سرور گیاهان است “(بهار، ۱۳۶۲، ۵۰ ).
- مهرک، همان گرشاسب و روان دوگانه ی اوست : پس از گذشت نه ماه از همکناری جادویی این خواهر و برادر، پسری زاده می شود که “مِهرک” نام دارد :
” یک کرّه اسب زرین موی کبود چشم و سرخ مژگان با سم های پولادین؛ که یک شاخ راست زرین در میان پیشانی داشت و چنان نوری از نوک شاخ او بیرون می زد که جهان را روشن می کرد ” (۲۱۴) .
“چوبک” ترجیح داده تا به جای اشاره ی مستقیم به منش “پریمان” به عنوان گرشاسب ( = دارنده ی اسب لاغر ) از اسبی زرد، لاغر و اسطوره ای یاد کند که تک شاخی جادویی بر پیشانی دارد. آنچه این اسب از رفتار پهلوانی با کارگزاران اهریمن می کند، بهتر می تواند هویت او را معرفی کند. “مهرک” در حالی که پدر و مادر خود را بر پشت گرفته به دیار اهریمن فراز می آید. در سرزمین اهریمن، گرازان بر آدمیان فرمان می رانند. اهریمن، اژدهای شاخدار را به جنگ “مهرک” می فرستد اما “مهرک” :
” جستی زد و بر گُرده ی اژدها برآمد و نیم روز تمام تاخت زد و چون او را ناتوان ساخت، شاخ خود به تهیگاه او فروبرد و جگرش را بیرون کشید ” (۲۱۹) .
در کتاب مقدس اوِستا ( یشت ها /۴۰) در باره ی آویز “گرشاسب” با این اژدها چنین آمده است:
” گرشاسب اژدهای شاخدار، آن زهرآلودِ زردرنگ دارای هزار شکم و بینی و گردن . . . آن فروبرنده ی اسبان و مردان را [ فروکوفت و ] کشت ” (دوستخواه، ۱۳۶۶، ۲۹۶).
دومین نبرد “مهرک” در داستان “چوبک” با “گَندَرِو”، بزرگ جاسوسان اهریمن و تباه کردن او است. در اوِستا ( یشت ها / ۴۱ ) این نبرد نیز تصریح شده است:
“گرشاسب” گندرو ” زرین پاشنه را کشت؛ [ آن دیو تبهکار ] که با پوزه ی گشاده برای تباه کردن جهان راستی برخاسته بود ” (همان، ۲۹۷) .
در گرشاسب نامه ی “اسدی توسی” (۱۳۵۴، ۶۰-۵۹) در مورد آویز “گرشاسب” با اژدها آمده است :
به گــــرز گـــران یاخت مــــرد دلیر درآمد خــروشنده چـون تند شیر
سـر و مغـز آمیخت با خاک و خـون شد آن جانور کوه ِ جنگی نگون
از آویز “مهرک” با “اژدهای شاخدار” و “گندرو” می توان دریافت که “مهرک” کسی جز “گرشاسب” یل نیست الاّ این که “چوبک” اندک تصرفی هدفمند در آن کرده است.
“یونگ” ۶ می نویسد:
“اسب تک شاخ” هم نمادی از “روح” و “روح القدس” است، هم به نظر برخی از اندیشمندان همان سویه ی “شرّ آدمی” است :
” اصلا ً حیوانی است هیولایی و افسانه ای که در وجود خود تضاد درونی، “نوعی جمع اضداد” ۷را نیز تشکیل می دهد و به همین دلیل، مظهر مناسب هیولای نر ـ ماده ی کیمیاگری است ” (یونگ، ۱۳۷۳، ۶۰۶-۵۹۴) .
آنچه جنبه ی نمادین این اسب را تأیید می کند، هم بالدار بودن این اسب است که به توانایی پرواز “روح” و فرابینی اشاره دارد؛ یعنی هم می تواند تاریکی ها را بزداید و بصیرت بیافریند و هم به جنبه ی “جسمانی”، “هیولایی” و مادّی آدمی نظر دارد که با تباهی قرین است. “اسب تک شاخ” می تواند سرزمین تاریک اهریمن را روشن و کوران را بینا سازد:
” مردمان ـ که همیشه در تاریکی زیسته بودند ـ انک اندک چشمانشان به روشنی گرایید ” (۲۲۴) .
با این همه، روند کاستی و دگرگونی منش تباه “مهرک” و مادرش هنگامی نمود می یابد که اهریمن پیشنهاد می کند خواهر خود “جَهی” را به “مهرک” و مادر “مهرک”، “پریزاد” را به او دهد تا با این وصلت به شرایط “مهرک” تن دردهد. “مهرک” می پذیرد: خود با “جهی” می آمیزد و مادر خود را به “اهریمن” می بخشد. اینک دیگر همان زیان کاری نخستین، آمیزش “مرد دهگان” با “دیو زن” تکرار می شود:
” دردم، زمین و آسمان سیاه و پلید گشت و فرّ کیانی از او بگریخت و در ژرفای دریای فراخکرت پنهان شد، از آن که مادر خود به اهریمن به زنی داده بود و خود با ماده دیوی پیوند گرفته بود. آن گاه سیاهی بر روشنایی چیره گشت . . . و آنگاه مهرک زن خویش را پیرزالی پلید و بدبو یافت که سوسماران بر تن او لانه داشتند و آنگاه پریزاد شوی خود را دیوی سهمگین یافت که ماران و کژدمان در تن او خانه کرده بودند ” (۲۲۹ـ ۲۲۸) .
در یک روایت پهلوی با عنوان “داستان روان کرشاسب” آمده که انگیزه ی رنجش “هرمزد” از “گرشاسب” این است که وی، آتش را آزرده است. با این همه، برخی مفسران بر این باورند که دلیل رنجش “هرمزد” از “گرشاسب” تنها بی حرمتی به آتش و خاموش شدن تصادفی آن در نبرد میان وی با اژدهای شاخدار نبوده است. “مهرداد بهار” می نویسد:
” می توان گمان کرد که گناه کرشاسپ در کشتن آتش، مربوط به پیوستن با این دیــوزن است که نام او خنثئیتی است ” (بهار، ۱۸۸) .
و “ژاله آموزگار” نیز می نویسد :
” گرشاسب از پری خناثئیتی در کابلستان فریب می خورد و به او می پیوندد و با بی احترامی به آتش . . . جزء گناهکاران می شود ” (آموزگار، ۵۷) .
این داده ها به خواننده کمک می کند تا دریابد که آنچه “مرد دهگان”، “گرشاسب” و “اسب تک شاخ” از گزند آن برکنار نیستند، کامخواهی و ناهشیاری آنان است. “اسب تک شاخ” نیز آمیزه ای از دو نیروی خیر و شر، سویه های اهورایی و اهریمنی و تن و جان آدمیزاد است. در داستان “چوبک” چون دیوی به نام “چهرک” خود را به هیئت زنی زیبا بااندامی نیکو به “اسب تک شاخ” می نماید، اسب بی درنگ مهـرش به دل می گیرد (۲۲۲) .
- معارضه میان چوبک و هدایت : در این داستان، قراینی هست که نشان می دهد نویسنده به معارضه با یکی از
داستان های “صادق هدایت” به نام آب حیات(۱۳۲۳) برخاسته است. در این داستان عامیانه و فولکلوریک، سه پسر
یک پینه دوز درپی خشک سال با وی وداع گفته هریک به راهی می روند. از این سه برادر، یکی بر “کشور زرافشان” حاکم می شود و برق طلا، دیدگانش را فرومی پوشاند. برادر دیگر در ” کشور ماه تابان” به تولید عرق و تریاک فرمان می دهد و بر رعیت به جان آمده سخت می گیرد وسومی “احمدک” ، به “کشور همیشه بهار” رسیده از سرچشمه ی آب زندگی سیراب می شود و با پیروزی بر برادران بی وفای خود، صلح، پیشرفت و آزادی را با خود به دو “کشور زرافشان” و “ماه تابان” ارمغان می برد. در این داستان تمثیلی در مجموعه ی زنده به گور “کشور آب حیات” همان “کشور شوراها” و کعبه ی آمال زحمتکشان آن روزگار بوده که “احمدک” در آنجا به “خودآگاهی طبقاتی” ( = “آب حیات” ) رسیده است. او می گوید :
” کور و کر بودم؛ چشم و گوشم در اینجا واز شد. لذت تنفس در هوای آزاد و کارِ با تفریح رو اینجا شناختم ” (هدایت، ۱۳۵۶، ۷۸) .
می کوشیم ضمن سنجش هر دو داستان، به سویه های اجتماعی و نمادین آن نیز راه یابیم :
- سرزمین تاریک، استعاره از ایران است :
در هر دو داستان، از سرزمینی تاریک و مردمی کور و کثیف سخن می رود. در “آب زندگی” آمده است :
” احمدک دید چند نفر قراول کور با زره و کاهخود طلا آنجا دور هم نشسته بودند و وافور می کشیدند . . . زمین بایر افتاده بود؛ پرندگان گریخته بودند و درخت ها خشکیده بود ” (همان، ۷۹) .
“احمدک” به یاری “آب حیات” چشم مردم را باز می کند. در داستان “چوبک” هم چون “مهرک” به دیار اهریمن می رسد، کشوری تاریک و بی خورشید و ماه می بیند :
” مردم هیچگاه نور ندیده بودند . . . آن ها از ترس گرازان زبان خود را نیز فراموش کرده بودند . . . مهر از میانشان رخت بربسته بود و همه دشمن هم بودند ” (۲۱۶)، اما ” چون مهرک به آن سرزمین فرودآمد، از درخشش پیکر او، سیاهی از آن سامان گریخت ” (۲۱۷) .
- فرمانروایان، از مردم بهره کشی می کنند : در “کشور زرافشان” احمدک دید مـــردم، همـه کـور و کثیف و
ناخوش و فقیر کنار رودخانه ای . . . با زنجیرهای طلا . . . بسته شده بودند و با دست های پینه بسته و بازوان گل آلود از صبح تا شام زیر شلاق کشیکچی ها طلا می شستند . . . تنها تفریح آنان، کشیدن وافور و خوردن عرق بود ” (۷۹) .
“کشور زرافشان” استعاره ای از “ایران” است که مردمش بر روی دریای طلای سیاه زندگی می کنند اما با خرافه پرستی، نادانی و کشیدن تریاک و عُطلت روزگار می گذرانند. در پریزاد و پریمان نیز گرازان بر مردم فرمانروایی می کنند :
” آدم ها را به خیش می بستند و بر آنان تازیانه می زدند؛ بر آن ها سوار می شدند و از آن ها بار می کشیدند . . . خویشی و برادری، از مردم آن سامان رخت بربسته بود ” (۲۱۷) .
- دو داستان، اغراضی متفاوت دارند : “هدایت” در سال ۱۳۲۳ و در اوج آوازه گری های تهییجی “حزب توده
ی ایران” و تبلیغ آموزه های سوسیالیستی در کشور شوراها، دو اثر آفرید: نخستین، همین داستان کوتاه آب زندگی بود که زمینه های فولکلوریک بسیار غنی داشت و یک سال بعد رمان حاجی آقا را نوشت که هرگز به پای این داستان کوتاه نرسید. پس از تجربه ی تاریخی و شکست “فرقه ی دموکرات آذربایجان” در ۱۳۲۵ “هدایت” بسیار افسرده شد و امید کوتاه مدتش به باد رفت. “چوبک” خوشبختانه زیر تأثیر این آموزه ها قرار نگرفت و با توجه به تجربه ی “هدایت” اثری آفرید که نشانه ی هشیاری سیاسی بیش تر او بود.
“هدایت” داستان آب حیات را بر پس زمینه ی داستان “یوسف و زلیخا” و نفاق و غدر برادران و “چوبک” داستان خود را بر پایه ی اسطوره ی ” گشتاسب ” طرح ریزی کرده است. “گرشاسب” ضمن این که نیت “خیر” دارد و دلاور افتاده، سخت کامخواه است و به تندی فریب می خورد. او با دادن مادر خود ( مام وطن ) به اهریمن ( شاه ایران ) و ازدواج با خواهر دیوزادش ( سازش با بیگانگان استعمارگر، دشمنان طبقاتی ) از آرمان نخستین خود دور می شود. در این حال، “چوبک” موضعگیری متفاوتی با جهتگری “هدایت” دارد. کارنامه ی درخشان نخستین و سازش ننگین بعدی هر دو قهرمان اسطوره ای و تاریخی نشان می دهد که “گرشاسب”، “پریمان” یا “مهرک” جز “دکتر محمد بهرامی” دبیرکل حزب توده ای ایران در مقطع پیروزی کودتای انگلیسی ـ آمریکایی در سال ۱۳۳۲ کسی نیست. “بزرگ علوی” در رمان روایت، این شخصیت را افشا کرده است. به باور وی وقتی دکتر “بهرامی” به عنوان یکی از برجسته ترین شخصیت های پنجاه و سه نفر در سال ۱۳۱۶ می توانست شکنجه های مأموران تأمینات را خوب تحمل کند و حسرت اعترافات کذایی را بر دل زندانبانان و شکنجه گران خود بگذارد، به دلیل ایمانش به آرمان هایی بود که در سر داشت و هنگامی که از رادیوی کودتاگران تنفرنامه ی حزبی خود را می خواند و زبان به ستایش شاه می آلود، به دلیل بی ایمانی به همان آرمان ها بود. دکتر “محمد بهرامی” در آغاز گفتار رادیویی خود می گوید که هنگام تحصیل در آلمان از روی سادگی، اغفال شده و به “دام” کمونیسم افتاده و پس از شهریور ۱۳۲۰ یکی از بانیان حزب توده ی بیگانه پرست شده است. او در پایان گفتار رادیویی خود می افزاید :
” در خاتمه، با شرمساری از خاکپای همایونی طلب عفو می نمایم و قول می دهم که اگر مورد عفو قرارگیرم، از راه طبابت . . . ارتزاق خواهم کرد و دیگر لقمه ی جاسوسی و خیانت به دهان خود و فرزندانم نخواهم گذاشت ” (الموتی، ۱۳۷۰، ۴۳۷-۴۳۶ ) .
رفتار حماسی “مهرک” با “گندَرِو” و “اژدهای شاخدار” نمودی از همان سویه ی روحانی و آسمانی “اسب تک شاخ” و “فره” ایزدی “گرشاسب” و تراژدی سقوط این دو، نمودی از سویه ی کامخواهی، جسمانی و زمینی این نمادها است.
۱. Context
۲. Kreiger
۳. Aesthetic object
۴. Closed reading
۵. Derrida
۶. Jung
۷. Complexio oppositorurn
منابع:
آموزگار، ژاله. تاریخ اساطیری ایران. تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها ( سمت )، چاپ دوم، ۱۳۷۶.
اسدی توسی، حکیم ابونصر علی بن احمد. گرشاسب نامه. به اهتمام حبیب یغمایی. تهران: کتابخانه ی طهوری، ۱۳۵۴.
الموتی، ضیاءالدین. فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران. تهران: انتشارات چاپخش، ۱۳۷۰.
براهنی، رضا. قصه نویسی. تهران: نشر نو، چاپ سوم، ۱۳۶۲. تأکید از من است.
بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران: پارۀ نخست. تهران: انتشارات توس، چاپ اول، ۱۳۶۲.
چوبک، صادق. چراغ آخر. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۵.
دادگی، فرنبغ. بندهش. ترجمه ی مهرداد بهار. تهران: انتشارات توس، چاپ دوم، ۱۳۸۰.
دوستخواه، جلیل. اوِستا: نامۀ مینوی آیین زرتشت. از گزارش استاد ابراهیم پورداود. تهران: انتشارات مروارید، چاپ ششم، ۱۳۶۶.
هدایت، صادق. زنده به گور. تهران: انتشارات جاویدان، ۱۳۵۶.
هینِلز، جان. شناخت اساطیر ایران. ترجمه ی ژاله آموزگار؛ احمد تفضلی. تهران: کتابسرای بابل، نشر چشمه، ۱۳۶۸.
یونگ، کارل گوستاو. روان شناسی و کیمیاگری. ترجمه ی پروین فرامرزی. مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۳.
Cuddon, J. A. (revised by C. E. Preston). Dictionary of Literary Terms & Literary Theory. Penguin Books, 1999.
۱ مرتبه لایک شده