سوگند !
سوگند به رعشه تاک به هنگام مستی باد
در گذر از خاطره موهای تو !
کلمه انگور
بیرون از دکلمه رویای سرخی تاریخ
خورشید را
در حافظه تنهایی هر کس مکرر می کرده است !
باید ایمان بیاورم به دریدگی واژه
به معنای بیهودگی کوچه
به فلسفه مخمور ایستادگی درخت
به راز خطوط کف دست های تو که
از حوصله زمین بیرون می رود
وبالاخره
به همه آن چیزهایی
که می تواند از جدار لغزنده مفهوم ارتفاع بالا برود
واینجاست که سوگند
از ایمان من آویزان می شود که برسد به خلسه تاریخ تاک
دریدگی واژه ها از بیهودگی معنای کوچه بیرون کشیده می شود
و ترسیم ایستادگی درخت
با خطوط کف دست های تو
در پهنای آسمانی در دوردست آغاز می شود …
گفته بودم می ایستم زیر این دیوار بلند
و نگاه می کنم
و نگاه می کنم به ستاره های شعله ور
به ستاره هایی که از رگ شهر عبور می کند
و دریدگی واژه ها
از خم آرنج تو به رعشه تاک می رسد
نگاه می کنم به تپندگی برجستگی های تنت
که خود داستان دیگر این شعر است
و داستان دیگر این شعر
میان برجستگی های تنت
چنان به پایان می رسد
که فاجعه روایت ناگهانی را به اثبات می رساند !
همه آنهایی که شب خوابشان نمی آید
همه آن تنهایانی که شب خوابشان نمی آید
همه آن زنها!
همه آن زنهای تنهایی که شب خوابشان نمی آید
عاشق من می شوند
و کوچه را از ماجرا پر می کنند تا مردان بسرایند :
سوگند !
سوگند به رعشه تاک به هنگام مستی باد
در گذر از خاطره موهای تو !
کلمه انگور
بیرون از دکلمه رویای سرخی تاریخ
خورشید را
در حافظه تنهایی هر کس مکرر می کرده است !
مظاهر شهامت
۲ لایک شده