قلب غمگین در سوپر مارکت
راندال جارل
برگردان: مهناز دقیق نیا
عنوان این مقاله اشاره به تناقض ژرفی در جامعه آمریکای معاصر دارد، که بطور گسترده ای بر پایه سرمایه داری استوار بوده و در نتیجه الزما” با ارزش های تجاری در رابطه است. تناقض مورد نظر بین «قلب غمگین» در میانه تنوعی از «چیزهایی» که به ظاهر ضروری هستند یک شاعر را تا حد غم انگیزی سترون می کند. این سترونی موضوع اصلی بیشتر اشعار بلند قرن بیستم مانند «سرزمین هرز» تی. اس. الیوت است.
در سال ۱۹۶۵ جارل در خیابانی خلوت و ساکت به نام گرینزبورو در شمال کارولینا قدم می زد که در یک تصادف ناگهانی درگذشت. این ضایعه مجامع شعری آمریکا را در اندوه فرو برد.
جارل یک جنوبی بود و اشعار او معمولا” تم جنگ داشت. دیگر آثار او شامل « تصاویری از یک موسسه» که رمانی طنز در باره یک کالج زنان است، مجموعه مقاله های او در دو جلد تحت عنوان « شعر و زمان» و همچنین مجموعه دیگری می شود که نام خود را از مقاله حاضر برگرفته است.
قلب غمگین در سوپرمارکت/بخش اول
امپراطور اگوستوس گاهی اوقات به مجلس اعیان خود می گفت:«آقایان گاهی کلمات من را کفایت نمی کنند. هیچ چیزی نمی توانم بگویم که قادر به نشان دادن عمق احساسات من باشد.»
اما من در باره این مسئله فرهنگ و رسانه توده نه مانند یک امپراطور بلکه مانند یک احمق، یک شاعر یا هنرمند رنج کشیده، گله مند، کسی که بی اندازه تنها و بی یاور در پس پوسیدگی قدیمی «چیزها» مانده سخن می گویم. آنچه می گویم بیانگر عمق احساسات، بی مایگی و تک بعدی بودن افکار من خواهد بود. اگر آن شعرای غزلسرای انگلیسی که در طول قرن هجدهم دیوانه شدند به شما گفته بودند که چرا عصر روشنگری آن ها را به سوی دیوانگی پیش برد، می توانست به عنوان مستنداتی عمومی در نظر گرفته شود. آنچه می گویم می تواند نوعی مستند عمومی باشد.
تنها وزغ زیر چنگک می داند،
که هر دندانه در کجا فرود خواهد آمد.
اگر به من بگویید که مزرعه شخم زده می شود تا غله برای نان برویاند و دنیایی خلق کند که در آن قحطی و وزغی وجود نداشته باشد. خواهم گفت: می دانم، اما اجازه بدهید بگویم دندانه های چنگک به کدام نقطه فرود خواهند آمد و چنگک شخم زن از آن زیر به چه می ماند.
انسان تبلیغات، انسان تاجر پیوسته از «رسانه» یا رسانه های گروهی سخن می گوید. حتی نام یکی از مجله های تجاری آن ها به سادگی «رسانه» است. این کلامی موثر است. حالا مفیستوفلس را در حالیکه رسانه ای به فاوست توصیه می کند تصور می کنند، رسانه ای که هیچکس تا به حال نمی شناخت. امروز کلمه رسانه گویی طنین مقیاس و شدتی است که دیروز قابل سنجش نبود، شدتی که گویی توسط یک کاردان فنی به دیگران ارائه می شود، البته دیگران باید قیمت اش را بپردازند. کلمه رسانه نیز مانند بسیاری دیگر از کلمات، حلقه مهلک آشکاری از آن دنیای جدید است، دنیایی که از خوش گذرانی و مخاطره لبریز شده است. جهانی که اشارپ های پوست خز، نوارهای راکابیلی (نوعی موسیقی پاپ) و سلاح های هسته ای را بطور میلیونی تولید می کند. جهانی که آتیلا، گالیله، هنسل و گرتل اصلا” آن را نمی شناختند.
بنا بر فرهنگ لغت «رسانه» چیزی است که در میانه قرار می گیرد یا واسطه ای که از طریق آن نیرو عمل می کند یا تاثیر انتقال می یابد. چیزی که از طریق یا به وسیله آن می تواند هر چیزی عملی شود مثل تبلیغات سوپ ، ژلاتین، آگار برای پرورش باکتری، قارچ و از این جور چیزها….
بگذارید نام مجله تجاری خود را «رسانه» بگذاریم. چون تلویزیون، رادیو، فیلم، مجله و بقیه همه یک رسانه واحد هستند که ما در عمق و ژرفای آن تربیت می شویم. این رسانه از موقعیت و مرتبه متوسطی برخوردار است. در میان هر چیزی حضور دارد. میان یک مرد و همسایه اش، همسرش، فرزندش و خودش. بیشتر از هر چیز دیگری ماده ای است که از طریق آن نیروهای جامعه بر ما عمل می کنند و ما را به چیزی تبدیل می کنند که گویا به آن نیاز دارند.
وجامعه ما نیاز دارد کارهای زیادی انجام بدهیم یا چیزهای زیادی باشیم مثل کارگر، تکنیسین، مامور اجرایی، سرباز و خانه دار. اما اول و آخر آن این است که خریدار باشیم، مصرف کننده باشیم. موجوداتی باشیم که بیشتر و بیشتر و بطور سیری ناپذیری مدام می خواهند.
هجایی پیدا کنید که ما را وادار کند دیگر اشیاء دزدی، گزارش و سلاح نخواهیم و آن زمان جهان ما به چیزی غیرقابل تصور تغییر می کند. هجایی پیدا کنید که ما را وادار به درکی کند که تولید یا خدماتی که تا دیروز به نظر لذت های غیرقابل تصوری می رسیدند امروز ضرورتی بیهوده بشمار آیند و بدانیم که بدون آن ها نیز زندگی ادامه خواهد داشت.
وقتی به تلویزیون نگاه می کنیم یا به رادیو گوش می دهیم، مجله می خوانیم مرز ضرورت همیشه به جلو رانده می شود. رسانه نیازهای جدید ما را نشان می دهد. نیازهایی که خیلی از مواقع بدون رسانه متوجه آن ها نمی شویم. خریدن فعلی در ریشه جهان ما است. امروز اگر کسی بخواهد آغاز هر چیزی را در جامعه ما به تصویر بکشد، خدایی است که به آدم یک دفترچه چک بانکی یا کارت اعتباری می دهد. اما چقدر سریع آدم بیچاره عریان ما به یک مصرف کننده وابسته به مراکز بزرگ خرید تبدیل می شود!
و جاذبه و تعهد فرزندی طبیعت
او را بی خانمان ،
سرگردان و افسرده با جهان پیوند می دهد.
در این رسانه ها، کودکان سه چهار ساله ما می توانند نوع خاصی از غله را بخواهند، آوازی تبلیغاتی برای صابون بخوانند. مصرف کنندگان دوازده ساله ما حالا نوجوانانی از پیش تعریف شده هستند که به شکل و شیوه ایده ال های فرهنگ امروزی ما تحلیل رفته اند.
و مصرف کننده مطلع. من آن را اینگونه معنا می کنم: کسی که مثلا” وقتی به «فروشگاه وایمار» می رود می داند که چطور یک «وایمارانر» بخرد. یاد گرفته زندگی را به عنوان گروهی از گزینه ها در میان اشیاء و خدمات این جهان درک کند. چون یک اجرا کننده است یاهمسر یک اجرا کننده یا انجام دهنده یا به شهرت رسیده یا کسی که وارث پول است و این یعنی قادر به برآورده ساختن گزینه هایش است. با این همه امکانات مشابه می توانیم از میان رستوران ها، تفریحگاه ها، لباس، ماشین، کشتی ها یا بهترین نوع از هر چیزی انتخاب کنیم. یکشنبه ها می توانیم سراغ کلیساهای متدیست ها، باپتیست ها یا پرسبیترین ها برویم اما از اخلاق پروتستانی یعنی صنعت کم خرج و تولید برای خود خبری نیست. تولید از نظر جامعه ما چیزی بیش از وضعیتی مقدم به مصرف به نظر نمی آید. یک آژانس تبلیغاتی بزرگ می نویسد: تلاش امروز ما در جهت ارتقاء سطح تقاضای مصرف کننده به بالاترین حد ممکن است. رسانه این تلاش را امری ساده می داند. وظیفه او این است که کاری کند تا مردم مدام احساس کمبود کنند.(البته رویارویی با یک نارضایتی عمیق فعلا” و موقتا” با خریدهای جدید تسکین می یابد.) وقتی در بعضی مجله ها رسانه را در وضعیت کامل اش می بینیم به دشواری در می یابیم کدام قسمت آن سرگرم کننده و کجای آن منحرف کننده است و کدام بخش آن ما را به خرید کردن تشویق می کند. بعضی آگهی ها بطرز ماهرانه ای سرگرم کننده تر از متن کنار آن ها هستند، آگهی که ما را بی صبرانه مشتاق خرید کالا می کند.
وقتی واژه های تعطیلات، بازار هارپر، خانه و باغ، نیویوکر یا جاده و کامیون را می خوانید، لیست خود را تهیه می کنید. خریدن چیزی یا رفتن به جایی به نظر عملی می آید که خواندن مجله را تکمیل می کند. خواننده عزیز! آیا خریدن یا تصور خریدن بخش مهمی از زندگی عاطفی شما و من نیست؟ اگر بگویید نه، من به شما با رشک به عنوان چیزی بیش از یک انسان یعنی یک موجود غیرآمریکایی نگاه خواهم کرد.
این یک لطیفه در فرهنگ ما است که می گوید وقتی زنی خسته یا غصه دار است برای این که احساس بهتری کند چیزی می خرد اما در این رابطه همه ما چه زن و چه مرد بطور یکسان عمل می کنیم و البته این را درک می کنیم که این جهان مصرفی ما چقدر مونث است.!
کم کم کار به اینجا می رسد که مصاحبه ای را تصور کنیم که در آن از خانمی ناشناس و مهربان بپرسند:
زیر تهدید موشک های بالستیک چه می کردید و او جواب بدهد: خرید می کردم. او ما را به یاد یکی از نگهبان های وظیفه شناس پمپی می اندازد که در میان فضایی از خاکستر و دود سر پست خود بود و کار نگهبانی اش را انجام می داد…. اجتماع، بیشتر ما را از مرزهای ضرورت گذرانده است. پس دیگر لزومی ندارد نگران غذای کافی برای مقابله با گرسنگی یا لباس برای پوشیدن و سرپناه برای جلوگیری از یخ زدگی باشیم. درعین حال اگر پایان آنچه برایش کار کرده ایم و رویاهایی که داریم رستوران و لباس و خانه و کالاهای مصرفی و دارایی است پس چطور از آن گریخته ایم؟ ما فقط قید و بندهای قدیمی بشر را با قید و بندهای دلبخواه جدید جایگزین کرده ایم. اما دلبخواه واژه غلطی است. مصرف کننده برای کاری که انجام می دهد یعنی مصرف مانند کارگر کارخانه برای تولید تعلیم دیده است و آن اولی دوره تعلیم طولانی تر و پیچیده تری دارد چون آموزش یک انسان برای به دست گرفتن ابزار کار یا خواندن متنی ساده تر است تا به او بیاموزیم که همیشه آسپرینی از یک کارخانه خاص و یا روزی یک ژنراتور اضطراری بخواهد. این چیست؟ نمی دانید؟ من عادت نکرده ام که بدانم اما خوانندگان مجله «خانه زیبا» همگی می دانند و حالا من می دانم که این یک ژنراتور برقی است که در زیرزمین خانه ساکت و تمیز حاضر و آماده می ماند تا اگر روزی برق قطع شد و غذاهای داخل فریزرشروع به…
اما فعلا” غذا برای مصرف منجمد شده و برق قطع نشده و صاحب خانه ژنراتور را در حال آماده باش نگاه داشته است. اما شاید بهتر بود یک اتومبیل دیگر می خرید. اما او دواتومبیل دارد. یک حمام دومی می ساخت؟ چهار حمام در خانه دارد. او خیلی وقت پیش همه چیز را دو برابر کرده است، همانزمان که رسانه ها همه چیز را دوبرابر کردند و حالا که این کار را کرده باید سه چهار سال صبر کند تا هر دو از مد بیفتند و در این فاصله نیازهای جدید بسیاری است که می تواند برآورده کند، چیزهای زیادی که می تواند بخرد.
این پایین انسان چیزهای کمی می خواهد
اما آن ها را برای مدت طولانی نمی خواهد.
شاعر گفت چه دروغی! آدم مدام مقدار متنابهی از هر چیزی را می خواهد و آن را تا روزی که بمیرد می خواهد.
گاهی در زندگی و یا در تصویری دو صفحه ای خانواده ای را می بینیم که بر روی چمن های ملک شان در کنار اتومبیل، استخر، قایق موتوری، ماشین مسابقه، ضبط صوت، تلویزیون، رادیو، دوربین، چمن زن، تراکتور، دستگاه تراش، باربکیو، وسایل ورزشی یا خانگی و یا دیگر لوازم اغراق شده زندگی خود ایستاده اند. جا دادن این همه چیز در دو صفحه سخت است وخیلی زود به چهار صفحه نیاز خواهند داشت. مانند یک رویا است، رویای یک کودک پیش از کریسمس، با این حال اگر اعضاء خانواده به بیداری خود شک داشته باشند، کافی است خود را به چیزی رسانده و نیشگونی از آن بگیرند. این خانواده در کنار دارایی های خود مانند زائده ای ناچیز دیده می شود. فقط یک انسان واقعی می تواند بپرسد کدام صاحب کدام است؟ ما دوست داریم بگوییم که چیزی فقط یک چیز نیست بلکه «یک شیوه ای از زندگی» است. این شیوه زندگی ما است. شیوه ما.
امرسون در نیوانگند سنگی چند مایل دورتر از والدن توانسته بنویسد:
اشیاء در ارابه ای نوع بشر را می رانند.
اکنون بیشتر هم می توانست بگوید: که اشیاء در تئاتر و استودیو هم هستند و نوع بشر را سرگرم می کنند. در محراب هم هستند و نوع بشر را موعظه می کنند.
ارزش های تجارت در یک جامعه تجاری موفق مانند جامعه ما در هر فضایی انعکاس یافته است. ارزش های موافق با آن ها مورد تشویق و مخالف با آن ها از بین برده شده اند. در تجارت فروش نهایت معنای یک کالا است.
ادامه دارد
۱۰ لایک شده
One Comment
آرمان خرمک
و حالا رسانه نسبت به بی دادی هنرمند ها هم راه حل داره: “هنرمندا همیشه مخالف با نوآوری هستن و اگر نباشن هنرمند نیستن” و البته این به شوخی گفته میشه ولی انگار قدرتش بیشتر از جدی گفتن، در کنار اون تعریف و تمجید رسانه ها از هنرمندانی که دهکدۀ جهانی رو “ساختار جدید رسانه” به عنوان سکوی پرش هنر فعلی می دونن (دیده شدن آثار همدیگر تنها با چند کلیلک ساده) ولی آیا آثار تولد شده محصول مصرفی هستن یا یک آفرینش؟