محمود و تلاش برای تجربه های نو (بخش نخست)
نگاهی به دوره ی اوّل از داستان نویسی «احمـــد محمــود»
قهرمان شیری
«احمد محمود»، در دوره ی اول از نویسندگی خود، فقط به نوشتن داستان کوتاه می پردازد. یکی از علتهای موفقیت او در رمان نویسی نیز در همین جا است. انتشار شش مجموعه داستان در فاصله ی سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۰، حکایت از آن دارد که نویسنده برای وارد شدن بهعرصه ی رمان نویسی تمرینهای سختی را از سر گذرانیده است. اگر چه این مجموعهها گاه حجم چندانی ندارند و شماری از داستانهای آنها نیز در مجموعههای بعد به تکرار آورده شدهاند، اما اصرار نویسنده بر انتشار مستمر آثار، به خوبی دلالت بر اعتماد به نفس و پشتکار و جدیت در کار دارد. ورود موفقیت آمیز او به حوزه ی رمان نویسی و خلق چند رمان قدرت مند و ماندگار، او را به یکی از رمان نویسان صاحب نام در ادبیات «ایران» تبدیل کردهاست.
در مجموعه ی اول، هنوز آن جهان بینی اجتماع نگری که در لا به لای وقایع رمان ها حضور محسوس و مسلطی دارد، چندان به دید نمی آید. تک روی و تنهایی، عناصر مشترکی هستند که در پرداخت اغلب شخصیتها در داستانهای اول دیده می شود. آدمهایی که دغدغههای اصلی آنها از منافع فردی و خانوادگی فراتر نمی رود و محدود بودن دامنه ی مشغله ها، از آن ها شخصیت هایی درون گرا ساخته است و به ماجراها، بافتی عاطفی بخشیده است: مسافر روشنفکری که با پر مدعایی و خود برتربینی، بذر انزوا گزینی و نفرت از مردم را در درون خود کاشته است؛ ارباب پول داری که با کشتن و برداشتن پولهای دوست اش، صاحب ثروت شده و حال، کثرت «کابوس» ها، خواب از چشم او ربوده است؛ کولی پیری که «حسرت» کام گرفتن از دختر خوانده ی خود، او را در اوج شور و شهوت به کام مرگ می کشاند؛ و جوانی روستایی به نام «کهیار» که در هنگام انتقام گیری از پسر خان، که نامزدش «گلی» را فریب داده است، جان خود را از دست می دهد؛ همه ی این وقایع و چند ماجرای مشابه دیگر، ریشه در علل و زمینه های گوناگون اجتماعی دارند؛ در حالی که نویسنده به تاثیر از ساده انگاری های متداول در آغاز نویسندگی، به سادگی از کنار آن ها گذشته است.
«محمود» در این دوره از زندگی هنری خود، به شدت متاثر از«چوبک»، «هدایت»، «چخوف»، «تورگنیف» و «همینگوی» است. برای یک نویسنده ی جوان و جدی، این گونه تاثیرپذیری ها، نوعی تمرین وتجربه آموزی از پیران کار آزموده است و اسبابی برای کسب توفیقات افزونتر. و از قضا، یکی از رازهای دست یابی به موفقیت، در کارنامه ی نویسندگان بزرگ، تأثیر و حتا تقلید از صاحبان شاهکارها در ابتدای کار است. این گونه الگوپذیریها، حکایت از بلند نظری و اشراف کامل آن ها بر پیشینه و پهنای کار دارد. «محمود» بیش از همه، به «چوبک» نظر دارد؛ آن چنان که در نام گذاری بعضی از داستان ها و شخصیت ها، و حتا کیفیت گزینش واقعیت ها و شیوه ی نگرش به آنها، به عینه از سلیقه ی او تبعیت می کند.
داستان «دریا هنوز آرام است» که عنوان یک مجموعه داستان و نیز نام یک داستان کوتاه در همان مجموعه است، یاد آور یکی از داستان های «چوبک» است با نام «چرا دریا توفانی شد؟». عنوان و ماجرا و درون مایه ی «انتر تریاکی» نیز از فرط شباهت به یکی از داستانهای معروف «چوبک» ـ «انتری که لوطیش مرده بود» ـ گویی نوعی بازآفرینی دیگرگونه از آن است. «دستغیب» نوشته است:«هنگامی که این موضوع را با نویسنده در میان گذاشتم، گفت که در این داستان به هیچ وجه از چوبک تقلید نکرده است. زیرا در زمان نوشتن آن، هنوز قصه ی چوبک را نخوانده بوده است. گمان می کنم شاید در آن زمان، محمود جایی چیزی در باره ی آن قصه، خوانده یا شنیده بوده است.» (دستغیب، عبدالعلی- نقد آثار احمد محمود- تهران- معین ۱۳۷۸- ص ۲۸ )
نام«کهیار» نیز در «دریا هنوز آرام است» برگرفته از نام شخصیت اصلی «چرا دریا توفانی شد؟» از «چوبک» است. علاوه بر این، یکی از حساسیتهای اساسی در جهاننگری« محمود»، برجستگی بخشیدن به بازتاب ذهنی سائقههای غریزی در زندگی آدمها است. یعنی همان حساسیتی که فضای کلی اکثر آثار «چوبک» را در سیطره ی خود گرفته است. پیدا است که غالب بودن این فضا، به عنوان یکی از جلوههای بارز مکتب ناتورالیسم در هنر، بر آثار اولیه ی «محمود»، ناشی از همان اثر پذیری گسترده ای است که او از «چوبک» دارد. مضمون آزمندی غریزی، اصلی ترین موضوعی است که انگیزه ی آدمها را در داستانهای «حسرت»، «دریا هنوز آرام است» و«بیهودگی» شکل می دهد. در اولی، کولی پیر و رو به مرگی، در حسرت و حرارت نزدیکی به نا دختری خود، که شانزده سال پیش او را دزدیده و بزرگ کرده است، می سوزد و در نهایت نیز به آرزوی خود دست نمی یابد. در دومی، میل تجاوز به یک جوان هفده ساله، پهلوان بد طینتی را که تمام ذهن خود را معطوف به این موضوع کرده است به کشتن حامی آن جوان وا می دارد و در «بیهودگی»، اساس ماجرا بر نزدیکی یک جوان با خواهر خود و محکومیت او متکی است. یاغی گری های فردی و شورش های انتقام جویانه که ماجرای اصلی داستان هایی چون «کهیار»، «برخورد» و «غریبه ها» را تشکیل می دهد، از همان نوع عصیان های ستیزه جویانه و به حقی است که «چوبک» در «تنگسیر» با تفصیل بسیار به آن پرداخته است. تفاوت در آن جا است که «چوبک»، پایان داستان را با خوش بینی به سود قهرمان شورش گر خود رقم زده است و اثری استثنایی در کارنامه ی خود بر جا گذاشته است، در حالی که در داستان های «محمود»، فرجام همه ی این عاصی شدن ها، با قربانی شدن شورش گران به فاجعه منتهی می شود و تمام امیدها بر باد می رود ـ درست همان سرنوشتی که در شعرها ی «شاملو» نیز برای قیام های بی¬ هنگام به تصویر کشیده شده است.
تأثیر «هدایت» بر «محمود» نیز در این دوره چنان آشکار است که نیازی به استدلال و اثبات ندارد. این تأثیر پذیری، البته بیش تر معطوف به نوع نگرش «هدایت» به جامعه و هستی است. تنهایی و وانهادگی آدم ها در اجتماع، و همراه با آن، به قهر و غضب طبیعت نیز گرفتار آمدن، رنج مضاعفی است که زندگی شماری از شخصیت های «هدایت» را در کام خود گرفته است. یکی از نمونه های آن وضعیت «داوود گوژپشت» است که علاوه بر قوزی که طبیعت بر وجود او تحمیل کرده است، باید عذاب تنهایی و جدا افتادگی از معشوق را نیز تحمل کند. او حتا زمانی که در تاریکی شب، به کنار سگ خفته ای پناه می برد، فردا آن را مرده می یابد. داستان «مول» ـ به معنی حرامزاده ـ از «محمود» نیز دقیقن وضعیت مشابهی را به تصویر کشیده است. مرد بدقیافه ای که اسباب تمسخر کودکان محله است، کودک بی پناهی را پیدا می کند و با امیدواری، دل به تربیت آن می سپارد. اما کودک، حرامزاده از کار در می آید و به زودی نیز می میرد. پایانهای غافل گیرکنندهای چون پایان «سه ساعت دیگر» نیز، طنز تلخ و تمسخرآمیزی را که در بعضی داستانهای «هدایت» وجود دارد به یاد می آورد. مردی به دلیل چند سال دوری از فرزند خود، در آستانه ی دیوانگی قرار می گیرد؛ اما زمانی دیوانه می شود که فرزند خود را می بیند. درون گرایی و بدبینی و بی امیدی هایی که وجود بعضی از شخصیت های «محمود» را احاطه کرده است، به آن ها ذهنیتی کاملن مشابه با شخصیت های «هدایت» میدهد: «چمباتمه زدیم و با شکم گرسنه چای خوردیم و به حرف هاشان گوش دادیم… «تنها مرگه که میتونه آدمو متقاعد کنه…» و من خوب می فهمیدم چرا… وقتی که مرگ سر برسد و آدم دست و پایش را رو به قبله بکشد و هیچ نفهمد، دیگر همه چیز تمام می شود. همه ی آرزوهای طلایی که رنگ سراب گرفته است و مدام به جان آدم نیش می زند می رود و در سیاهی ها گم می شود.»(محمود، احمد- زائری زیر باران- تهران- چاپ چهارم- امیرکبیر- ۱۳۵۴- ص ۲۰)
بر این اساس است که بعضی از شخصیت های«محمود» نیز در زندگی، سرانجامی همسان با آدمهای «هدایت» در بی انگیزگی برای زیستن و رسیدن به بن بست پیدا می کنند ـ «تکرار» ـ و بعضی از شخصیت های به ظاهر شریف و محترم، مصداق مجسمی از همان ابلیسان آدم رو هستند که به دروغ در میان مردم به داشتن دیانت و راست کرداری شهرت یافتهاند. ارباب شریف و صاحب ثروت «کابوس» که با کشتن دوست خود در جوانی، پولهای او را تصاحب کرده، و آن «مامور اجرا» که در رشوه گیری¬های خود حتا پول غذای روزانه ی یک پیشه ور را نیز می رباید، نمونه هایی از شیاد پیشگی بعضی از شخصیت های صاحب وجهه هستند که یاد شخصیت داستان های «علویه خانم» و «حاجی آقا» از «هدایت» را در ذهن مخاطب زنده می کنند.
یکی از شگردهای بارزی که «محمود» از خلال مطالعه ی آثار «هدایت» دریافته است، بافت تمثیل گونه دادن به پاره هایی از روایت در عین پای بندی به واقعیت گرایی است. این گونه از تمثیل ها را که خود بخش گسست ناپذیری از واقعیت های مسلم داستان را تشکیل می دهند اما معنایی ثانوی و فراتر از سطح ظاهری خود بر دوش دارند می توان تمثیل کنایی نامید. «هدایت» از این شیوه، در داستان «سه قطره خون» بسیار استفاده کرده است؛ و «محمود» در داستان های «مصیبت کبک ها» و «مسافر».
در «مصیبت کبک ها»، واقعیت های اجتماعی از طریق یک ماجرای موازی خانوادگی ـ و هم زمان با حادثه ی حضور شرکتهای خارجی در حفاری و استخراج نفت و نارضایتی مدیر عامل جدید شرکت نفت از آن ها ـ و حیوانات خانگی به نمایش در آمده است. هر بار که خانواده پرنده ای به خانه آورده است، یک حادثه ی نامبارک در خانه به وقوع پیوسته است. و حال که چهار کبک به خانه آورده اند، گربه ها را از خانه بیرون کردهاند و بچه های محله، بعضی از گربه ها را دار زده اند. و این، همان حادثه ی ناراحت کننده است. شنیدن خبر تغییر مدیر عامل شرکت نفت و بر سر کار آمدن مدیر عاملی که از خارجی ها خوش اش نمی آید، خانواده را بر آن می دارد که کبک ها را به دلیل بد شگون بودن سر ببرند و دو باره گربه و بچههایش را به خانه باز گردانند .در این روایت، پرندهها نمودی از همان خارجی ها هستند و گربه ها، نماینده ی کارگران و متخصصان بومی. و مفهوم روایت، همان مضمون پر تکرار همیشگی است: بها دادن به عوامل بومی و کاستن از وابستگی. همین استفاده ی ظریف از عناصر غیر انسانی، برای نمایش دادن رابطه های اجتماعی و انسانی را در اولین داستان کوتاه نویسنده، با اسم «مسافر» هم می توان دید؛ جوان روشنفکری که نسبت به عموم مردم، نگرش بدبینانه ای دارد و آنها را مشتی لات و بی سواد می شمارد، وقتی خود را در هنگامه ی فرو ریختن تونل، در میانه ی راه و در میان همان جماعت می بیند که چاره ای جز تن دادن به وضعیت موجود و شکیبایی برای باز شدن تونل ندارند، به خود می آید و درمی یابد که سرنوشت او، در پیوند مستقیم با عموم مردم قرار گرفته است. نه می تواند راهی بگشاید و نه از بیراهه به مقصد برسد. آن جاده و تونل، یک نمونه ی مثالی از وضعیت اجتماعی و مقصد آن هستند. «مگر من کی هستم؟ یک آدم بدبخت. از آن ها بدبخت تر. اگر آن ها قدرت دارن که حمالی کنن من این عرضه را هم ندارم.» (محمود، احمد- از مسافر تا تب خال- چاپ دوم- تهران- معین- ۱۳۷۷- ص ۱۶)
تاثیر پذیری «محمود» از نویسندگان خارجی را نیز می توان در بعضی از این داستان ها مشاهده کرد. این شباهت ها البته بیش تر در سوژه گزینی و همسانی حوادث داستان ها است؛ و نا گفته پیدا است که در این الگو گیری ها اگر چه بسیاری از جزئیات وقایع متفاوت است، اما رگه هایی از سبک و سیاق خاص این نویسندگان بر سبک داستان نویسی «محمود» نیز اثر گذار بوده است. داستان «مول» شباهت بسیار به داستان «مو مو » از «تورگنیف» دارد که در آن، مردی بی آزار و پاک سرشت، علاقه به دختر خدمت کاری پیدا می کند، اما مالک این خدمت کار مانع از ازدواج آن دو می شود و مرد، در تنهایی های خود به سگی دل خوش میکند، اما مالک بد ذات، مرد را به اجبار وادار به غرق سگ می کند. ماجرای درشکه چی پیر و فقیر و درمانده ی «یک چتول عرق» از «محمود» نیز، از بسیاری جهات، به درشکه چی تنها و مغموم داستان «اندوه» از «چخوف» شباهت دارد؛ اگر چه پایان تراژی ـ کمدی داستان «محمود»، هویتی بسیار متمایز به آن بخشیده است. «زیر افتاب داغ» نیز که نمایش جانداری از جدال جانانه و تا حدودی افسانه گون یک ماهی گیر اهوازی برای فائق آمدن بر یک کوسه، آن هم با دست خالی و با دندان های خویش است، درذهن خواننده، داستان «پیر مرد و دریا» ی «ارنست همینگوی» را تداعی می کند.
«حسن عابدینی» در بارهی داستان های این دوره از زندگی «محمود» می نویسد: «داستان های هر سه مجموعه بر مبنای اندیشه ای واحد نوشته شدهاند. نویسنده سخت درون گرا است و در برخورد با رویدادها، واقعیت های محیط و علت های پدیده ها را کم تر مورد توجه قرار می دهد و تنها به برشی از سطح زندگی قناعت می کند. چنین است که به «تکرار» و «بیهودگی» می رسد. بدبینی غالب بر اندیشه ی روشنفکران زمانه، رنگی تیره بر داستان هایش زده است و طعمی از یاس و نامرادی به آن بخشیده است. شخصیت ها که از روی آثار هدایت گرته برداری شده اند، با از دست دادن آخرین امید هایشان به بن بست و مرگ می رسند…آدم های داستان های محمود چهره ی مشخصی ندارند، زنده و قابل لمس نیستند. حرف هایشان از خودشان نیست و در پشت آنها چهره ی نویسنده به وضوح دیده می شود. داستان ها کوتاه و موجزند اما در آن ها توصیف های کلیشه ای و شرح گزارشی، جای حادثه و عمل داستانی را گرفته است و کم تر از تجسم حوادث نشانی می یابیم. به طور کلی محمود هنوز به شیوه ی مستقلی دست نیافته است و به تقلید از هدایت و چوبک می نویسد. هر چند می کوشد زندگی و رنج آدم های ساده را ترسیم کند، اما از تیرگی ادبیات واقع گریز لطمه می بیند.» (عابدینی، حسن- صد سال داستان نویسی در ایران- ج۱- چاپ دوم- تهران- نشرتندر- ۱۳۶۹- صص ۲۶۳ ـ ۲۶۴)
از مجموعه ی «زائری زیر باران»، «احمد محمود» دیگر تقریبن یک دهه ممارست ورزی و مهارت آموزی های اولیه را سپری می کند و راه درست خود را برای رسیدن به استقلال سبکی، پیدا می کند. «محمود» در این مجموعه، همان «احمد محمود» ی است که پس از مجموعه ی«بیهودگی»، در طول چهار دهه، با سادگی و صمیمیت و بی هیچ سر و صدایی مانند یک نگارگر دقیق، دنیای خاص داستان های خود را خلق می کند. دنیایی با خصوصیات خاص خود، که نه تنها در معرفی زبان، فرهنگ، سنت، معیشت، بافت اقلیمی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و اقتصادی بخش وسیعی از کشور، بل که در غنا بخشی به فرهنگ داستان نویسی معاصر «ایران» نقش اساسی و انکار ناپذیر دارد. داستان های این مجموعه ـ صرف نظر از دو داستان «انتر تریاکی» و «بود و نبود» که متعلق به مجموعه های اول و دوم هستند ـ هر کدام پاره هایی از گستره ی حساسیت های این نویسنده به رابطه های سیاسی، اجتماعی و مشکلات اقلیمی را به نمایش می گذارند. آن چه او از طریق تجربیات شخصی در زندگی به دست آورده است ـ مثل تجربه ی تبعید و تلاش برای تاسیس تعاونی در روستاها، که در داستان های «از دلتنگی» و «در سایه ی سپیدارها» به تصویر در آمده است ـ و بسیاری از وقایع دیگر که موضوع سایر داستان ها را تشکیل می دهد، اگر چه در ظاهر، متعلق به بافت اقلیمی خاص منطقه است، اما مصادیق بسیاری از آن ها را در مناطق دیگر نیز به وفور می توان یافت. بر این اساس است که داستان های او در عین برخورداری از جلوههای بومی، از بن مایه های نیرومند ملی نیز بهره مندند. ماهیت این حساسیت ها را می توان از خلال خلاصه ای که از تک تک داستان ها ارائه می شود نیز به درستی دریافت: تصویر غمانگیز وضعیت زیستی بندرنشینان جنوب که در غبار فقر مطلق غوطه می خورند و حتا آن ها را به باربری هم نمی برند اما در کنار آنها کشتی ها و قطارهای انباشته از کالاها و ماشینهای خارجی از گمرک خانه به مقصد مرکز بارگیری می شود (بندر)؛ قاچاق کالا و مسافر و مواد و ماجراهای حزن انگیزی که در جنگ و گریز و جدال های خونین آن وجود دارد و بسیاری از خانوادهها را که در چنان وضعیتی از سر ناگزیری به آن تن دادهاند داغ دار می کند (ترس)؛ بدی آب و هوا، و تبعیدگاه و تبعیدیانی که از کثرت فراغت و ملالت، دلخوشی خود را تنها در شراب جستجو می کنند (از دلتنگی)؛ ماهی گیری و ماجراها و جدال های مرتبط با آن، و مرد ماهی گیری که با چنگ و دندان به جنگ کوسه می رود و به رغم تمام سرسختی، مغلوب کوسه می شود (زیر افتاب داغ)؛ توام شدن خشونت لجام گسیخته ی خان ها با تکنولوژی و تجدد، و توطئه ی دسته جمعی کشاورزان از بیم بی کاری، و سرکوب شدید آن ها و طرد و قتل مرموز عامل اعتراض به وسیله ی نوکران خان (برخورد)؛ سؤاستفاده ی کدخدا و تاجر شهری از فرهنگ خرافی روستا، برای ممانعت از تلاش کارشناسان برای تاسیس شرکت تعاونی روستایی (در سایه ی سپیدارها)؛ امید بستن مردم به یکی از پهلوانان معروف محله، برای مقابله با تلکه گیری تنفرآمیز پاسبان محله، و شکست و دستگیری پهلوان با همدستی جمعی از پاسبانان (آسمان کور)؛ دغدغه های درونی مردی که از سر ناداری خون خود را می فروشد اما پول آن را به امید پول دار شدن در قمار می بازد، مردی که در کودکی پدرش را بر اثر مار گزیدگی از دست داده است و کتک های آمریکایی ها را در زمانی که خانه شاگرد آن ها بوده، چشیده و مدت ها آوارگی و بی کاری را تجربه کرده است (زیرباران)؛ و شخصی که با وانمود به دیوانگی، در هنگام انتقال به تیمارستان از دست مامورها می گریزد (راهی به سوی آفتاب).
مشترک ترین موضوعی که در تمامی این داستان ها با جزئیات دقیق اما بسیار طبیعی به تصویر در آمده است، حضور یک حس عمومی در وجود همه ی شخصیت ها است که نامی جز تنازع بقا ندارد. فرجام این نزاع ها در همه جا به زیان آن طرفی تمام می شود که ضعیف تر است. و اینجا است که می توان عمق تاثیر فکری گروههای سیاسی بهخصوص چپ را بر نویسنده دریافت. پایان همه ی این داستان ها همان مضمون همیشگی «برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی» را تداعی می کند. بی فرجام شدن اعتراض دهقانان به دلیل ایجاد شکاف در اتحاد آنها است؛ مغلوب شدن« پهلوان چلاب» در مقابل ماموران و کشته شدن نصروی ماهی گیر در جدال با کوسه نیز، به آن دلیل است که با وجود انبوهی از هواداران و همکاران، یک تنه به میدان نبرد وارد شدهاند. اگر گاهی، کسی یک تنه در برابر جماعتی به پیروزی می رسد ـ مثل آن شخصی که وانمود به دیوانگی کرد ـ علت آن را باید در دو چیز جستجو کرد: یکی استفاده از همه ی امکانات فکری و برنامه ریزی درست، و دیگری، فراهم آمدن موقعیت مناسب و محقَّق شدن شرایط زمانی و مکانی مطلوب برای عمل. تبعیدی ها و کارشناسان شرکت تعاونی، و حتا آن مرد خون فروش که پول خون خود را می بازد، اگر در جدال خود با جبهه ی مقابل، مجبور به تحمل شکست می شوند، به آن دلیل است که از آن دو عامل غفلت ورزیدهاند؛ یعنی بدون اشراف کامل برظرفیت فکری و فرهنگی خود و جامعه، و بدون مهیا کردن یا فراهم شدن شرایط اجتماعی ِکاملن مناسب برای تغییر، مثل خروس بی محل، بانگ بی هنگام سر دادهاند.
ادامه دارد