به جزیره ای رسیده دیدم که … صدای آواز می آید … از دور نگاه کردم. از خواب می پرم. …خانه روشن است … از دور نگاه کردم شخصی به صفت خواجه سرایان با محاسن سفید و بلند به صورت آدمیان در زیر درختی نشسته است… خودشان بودند، خود خودشان. هیچکس دیگری قادر نبود به این روشنی خانه را روشن کند. لبخند می زند هنوز… من شکر کردم که الحمدالله در میان آدمیان رسیدم. سلام کردم. جواب را باز داد و گفت:«ای جوان از میوه خوردن سیر شدی؟» … صدای آواز می آید. از خواب می پرم. خواب نمی بینم. نه … اگر می خوابیدم او نیز می خوابید و اگر حدیث می گفتم او هم می گفت و پاهای مرا نجس می کرد و اگر می ایستادم آزارم می کرد و جانم بر لب آمد و اگر کاری می کردم که خوشش نمی آمد… صدای آواز می آید. صفحه صد و پنجاه و پنج را می گذارم و صدا از خانه بالا می رود. چشم هایم را که باز کردم یک عدد بالای سرم بود … خواب می بینم یا باز توی خواب کس دیگری رفتم یا نه فشارم بالا و پایین شده که کابوس می بینم… باران می گیرد. تلفن را بر می دارم و رفیق از پشت خط به خط کتاب شروع می کند … غلط زدم و چشم هایم را باز و بسته کردم اما دیدم نه یک عدد بزرگ و سیاه پشمالوی لندهور بالای سرم کنار تخت توی اتاق خوابم ایستاده و با آن چشم های خون گرفته اش زل زده به من: عدد سیزده. زندگی ام را عدد سیزده، رقم می زند… با آن صدای عجیب و زمخت و ترسناکش مدام در گوشم می خواند که یادت باشد من همیشه مراقب تو هستم و … همه جا را کنترل می کند لحظه به لحظه مرا. نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه همه جا هست. دیشب نبظم را گرفتم دیدم ۱۳ روی ۱۳ است و می بینم که تا درون من هم نفوذ کرده این ۱۳… فروشنده صدایش سیزده است مثل عدد سیزده راه می رود . می گوید شماره سیزده بزرگسال به پایتان می خورد … او داخل می شود – تو را صدا می زند – تو مشغول صحبت با تلفن همراه است و به اتاقش می رود … کار خوبیه حقوقش هم بد نیس…
با صدای ناله هایش یا چیزی شبیه فریاد بود که از خواب پرید، یک راست با عجله رفت کنار پنجره ای که حالا باز بود و پرده آبیش رفته بود بالا و دید سالهاست که مرده.
قطعات بالا برگرفته از کتاب خاکِ سور نوشته حسین فاضلی است. کتاب فوق توسط موسسه انتشارات بوتیمار در سال جاری روانه بازار کتاب شده است.