درآمدی بر شناخت مقوله های ادبی (۹)
قسمت نهم:
ناتورآلیسم و تلخیص علل حذف عناصر آن در داستان مدرنیستى
فتح الله بی نیاز
«ناتورآلیسم» (Naturalism) از بطن «رآلیسم» پدید آمد. در «رآلیسم»، الگوهایى از شخصیت ها و رخدادهای واقعى، بدون دخالت نویسنده، تصویر مى شوند. در «ناتورآلیسم»، غیر از این نکته به «ماهیت انسانى» نیز توجه بیش از حدى مى شود. در واقع، ناتورآلیست ها در حوزه ی فلسفى، از ماتریالیسم «فویرباخ»، در عرصه ی طب و کالبدشناسى از «کلود برنار»، در تئورى شناخت از اثباتگرایى «اگوست کنت»، در زیست شناسى و انسان شناسى از «لوکا» و «داروین» و در حوزه ی کاربرد عقاید از «هیپولیت تِن» پیروى مى کردند.
در آثار ناتورآلیستى، بشر دنباله رو غرایز و امیال جسمانى خود است و ژنتیک و ارث، نقش مهمى ایفا مى کنند. براى نمونه «امیل زولا» در مجموعه ی آثار بیست و پنج جلدى اش، «دارایى روگن ماکار» ، «ژرمینال»، «آسوموار»، «شکست»، «دکتر پاسکال» و «نانا» و غیره، شمارى از اعضاى دو خانواده را در داستان به تصویر مى کشاند که مى بینیم در وجوهى از رفتار، اخلاق و اعتقاد وجه اشتراک دارند. این اشتراک در محدوده ی دانش علمى و تجربى جاى دارد نه جاى دیگر. بیاییم کنکاش بیش ترى در این مساله بکنیم: «رآلیسم» فلسفى به دو عرصه اعتقاد دارد: یکى مطابقت و دیگرى همسازى. در مطابقت، شما با زبان ارجاعى یا به بیان دیگر علمى، به وجوه عینى اشاره مى کنید. مثلن سقوط شیئى را با قانون جاذبه ی عمومى توضیح مى دهید، درحالى که در همسازى، شما به زبان عاطفى متوسل مى شوید و بیانى ذهنى از رخدادها به دست مى دهید که همان ادبیات است. «ناتورآلیسم» به وضوح این زبان عاطفى را تا حدى کنار مى گذارد و به جاى آن، زبان ارجاعى به کار مى برد؛ طورى که «امیل زولا» مى گوید: «هدف من بیش از هر چیز هدف علمى است. من مى خواهم همان کارى را که جراح روى اجساد مى کند، روى موجود زنده انجام دهم.»
به عبارت دیگر، او شیوه ی علمى بالینى، یعنى روش یک آسیب شناسى و فیزیولوژیست را به ما نشان مى دهد. به عقیده ی او زندگى و اعمال و رفتار انسان ها، به وسیله ی محیط و وراثت تعیین مى شود و نویسنده هم باید همین ها را در اثرش بیاورد. بنابراین ملاحظه مى کنید که اولن طب تجربى و جبر بیولوژیکى چه قدر بر این نوع آثار تاثیر مى گذارند، ثانین دنبال کردن رفتار و کالبدشناختى شخصیت ها، به وضوح کاربرد عقاید «اگوست کنت» در بررسى جامعه و نظریه ی جبر «هیپولیت تِن» را در ادبیات به ما نشان مى دهد. روانشناسى شخصیت ها در آثار ناتورآلیستى، خیلى ساده و دم دستى است. انگیزه ی تحّرک شخصیت ها بیش تر با پول و حرص مال و منال، آزمندى در قدرت، شهوت و روابط افراطى جنسى، و نیز شهرت طلبى است. انگیزه ها به وضوح در مرحله ی «حیوانى» باقى مى مانند و بیش تر شخصیت ها دست به عمل آگاهانه نمى زنند. اراده شان تابع غرایز و فعل و انفعالات غدد جسمانى و نیز عوامل و نیروهاى اجتماعى (محیط) است. آن ها شاید تغییر کنند، اما نیروى مقتدر غریزه، و ژنتیک هم چنان بر آن ها مستولى است. در «فرانسه» مى توان به «امیل زولا»، گى دو مو پاسان» و «برادران گنکورد»؛ در «انگلستان» «جرج مور»، «جرج گیسینگ»؛ در «امریکا» «تئودور درایزر» (تراژدى امریکایى)، «استیفن کرین» (مگى، دختر خیابان ها). به طور پراکنده نیز مى توان «غرور و تعصب» اثر «جین اوستین»، «قدرت جهل» نوشته ی «لئون تولستوى»، نمایشنامه هاى «پدر» و «خانم ژولى» – «اگوست استریندبرگ» و «در اعماق» اثر «ماکسیم گورکى» اشاره کرد.
اما چرا امروزه در ادبیات داستانى، گرایش به «ناتورآلیسم» کم شده است؟ پاسخ را باید در خصلت داستان مدرنیستى جست وجو کرد که به سادگى دوره ی کلاسیک نیست؛ و زمان و شخصیت ها، فاصله ی زیباشناختى زیادى با واقعیت مى گیرند. توجه شما را به این نکته جلب مى کنم که داستان مدرن حتمن به زندگى در دوره ی مدرنیسم برنمى گردد، بل که مدرنیستى بودن اش به نوآورى و خلاقیت دلالت دارد. مى توان داستان هاى دوره ی «چین باستان» یا «ایران» قبل از اسلام را به صورت مدرنیستى نوشت. در داستان هاى مدرنیستى که واقعیت، بیش تر خصلتی ذهنى دارد تا عینى و امر بیرونی حتمن به امر درونی تبدیل می شود، ضمیر ناخودآگاه انسان به مثابه ذخیره ی اصلى ضبط تجربه زیسته است و مفهوم زمان نه در توالى لحظه ها و تداوم زمانى (Time sequence)، بل که به مثابه یک جریان پیوسته ذهنى عمل مى کند؛ چیزى که شامل خاطرات گذشته، موقعیت حال و رخدادهاى آینده نیز مى شود و ناتورآلیست ها چندان به آن اعتنا ندارند. در داستان هاى نوین، روایت رخدادها ذهنى است و اشیاء و پدیده ها و شخصیت ها از وراى لایه هاى مختلف ذهن و از پنهانى ترین زوایاى درون توصیف مى شوند، بنابراین مى توان دنیایى از کنایه، استعاره، اسطوره و نماد را به کار گرفت و کل روایت را سمبلیک کرد. بهتر است بیش تر توضیح دهیم. رویکرد درون نگرى، خصوصن جنبه هاى روانى و وجه اسطوره شناختى آن، امروزه در مقیاس وسیعى از سوى نویسندگان به کار مى رود و توجه به ارزش هاى ذاتى و زیباشناختى داستان و میزان تاثیر آن بر خواننده جاى خاصى دارد. از سوى دیگر کاربست نکات دقیق روانشناسى و در عین حال توجه به الگوهاى اساسى فرهنگى (جامعه شناسى) مهم است و تکیه بر نتایج نهادهاى فرهنگى و اجتماعى و سنت هاى کهن که خصلت تاریخى به رویکرد نویسنده مى دهند، گاه تعیین کننده مى شوند. از جانب دیگر تاکید بر ارزش هاى مستقل از زمان و مکان، که به مطلق گرایى فارغ از تاریخ، گرایش دارند، آمیزه اى وسیع از عناصر فرهنگى گسترده در مفهوم کلى و عام آن، در اختیار نویسنده مى گذارند که درست نقطه ی مقابل غریزه گرایى «ناتورآلیسم» است. پس مى بینید که نقش تعیین کننده در روند تغییر و تکامل خصلت هاى بشرى و تمدن جوامع و نیز «فردیت» به اندیشه و تغییر آن داده مى شود نه غریزه، انگیزه هاى ابتدایى و وجه ایستاى فیزیولوژیک. امروزه خودِ شما مدام افکار و سلیقه هاى تان تحت تاثیر رسانه هاى جمعى متحول مى شود، با تغییر شغل و مکان زندگى، شخصیت و هویت تان دگرگون مى شود؛ حتا رویاها و کابوس هاى تان چیزى دیگر مى شود – یعنى چیزى که داستان ناتورآلیستى نمى تواند به آن پاسخ گوید. امروزه اساطیر که در «ناتورآلیسم» جایى ندارند، نشانه هاى متکثرى از الگوى نژاد و فرهنگ اند و از مشارکت طبیعى و عادى بشر در ناخودآگاه جمعى حکایت مى کنند و نشان مى دهند که که روان آدمى، در ذات، نماد آفرین و اسطوره ساز است، و مضمون ناخود آگاه، به شکل صورت هاى روانى، توسط خودآگاه درک مى شوند و فقط اسیر غرایز نیستند. پس هنرمند، افسانه پردازى مى شود که حقایق ناخود آگاه را بازگو کند و این، یعنى جدایى هر چه بیش تر داستان مدرنیستى از «ناتورآلیسم».
۷ لایک شده