افسون اساطیر
کیوان خلیل نژاد
«انسان امروزچنین است که هست. زیرا یک رشته حوادث
در آغاز روی داده است، اساطیر این وقایع را برای او تعریف
می کنند و از این رهگذر توضیح می دهند که چه گونه و چرا
وی اینسان بنیان یافته است»
میر چا الیاده
بیش تر مردم در عصر حاضراساطیر به جای مانده از گذشتگان را خرافه و خیال پردازی های انسان بدوی ناآگاه می پندارد. آن ها برای این که از دام این خرافات رهایی یابند، پناهگاهی به جز دانش نمی یابند. اینان این امر را که اسطوره سازی اساسن کارکرد ذهن بشر است نادیده می گیرند. ساخته های ذهن انسان هر اندازه هم که پر از معنا به نظر بیاید باز در دام «اسطوره شدن» گرفتار می شود. به نظر می آید امروزه علم و مدرنیته ی به اسطوره واره هایی دیووش و مخوف بدل شده اند که هیچ خدایی را در برابرشان یارای مقابله نیست.
در واقع می توان اسطوره را به عنوان آینه یی ازلی در نظر بگیریم که خود را از منظری دوباره در آن بیابیم. اسطوره برای هر کسی حرفی برای گفتن دارد.
به باور نگارنده « محمد عل علومی» در کتاب «اساطیر افسون وش» در این آینه ی ازلی نگریسته است و ریشه و بن مایه ی افسانه های مردم سرزمین اش را در آن یافته است. او برای آشتی دادن انسان امروز با اساطیر، برخوردی روشمند را برگزیده است؛ یادآوری داستان های عامیانه، همان داستان هایی که روزگاری شب بیداری های مان را به رویاها ی مان پیوند داده بود.
در کتاب «اساطیر افسون وش» حلقه ی ارتباطی میان این روایت ها با خاطره ی ازلی آدمیان دنبال شده است. در این کتاب، اسطوره به عنوان محصول روابط اقتصادی و اجتماعی بشر دانسته شده است هم چنین تطور اساطیر را با پیشرفت انسان در ابزار سازی و پیچیده تر شدن زندگی در پیوندی تنگاتنگ می یابیم.
نویسنده در «اساطیر افسون وش» به دنبال یافتن بن مایه های مشترک میان افسانه های کهن مردم کوچه و بازار است. او پس از یافتن این بن مایه ها، سعی در زدودن آن ها از کژتابی هایی می کند که به مرور زمان و به دلیل تغییرات و تحولات مداوم فرهنگی بشر رخ داده است. آن چه سرانجام او به دست می آورد شباهتی اعجاب آور با مفاهیم اساطیر باستان دارد. مفاهیمی که گاه می توان ریشه های آن ها را تا تمدن «سومریان» نیز دنبال کرد.
در این میان اما، آن چه نویسنده گاه از واکاوی ریشه های افسانه ها می یابد با اساطیر شناخته شده ی مردم همان سرزمین در تعارض قرار می گیرد. مانند آن چه در تحلیل نقش «مار» در داستان های «گل مرجان»،«حیدر مار و بی بی نگار» و«میرزا» رخ داده است. مار(اژدها) در باورها و اساطیر مشترک «هند و ایرانی» غالبن موجودی منفور بوده که در ارتباط با امر موحش خشکسالی و کم آبی قرار می گرفته است، همواره قهرمانی مانند «ایندرا» و یا «تیر» در مقابل این «اژدها» حماسه ها می آفریده و او را که نماد خشکسالی است از میان بر می داشته است اما بر خلاف این ها در افسانه های مورد اشاره؛ قهرمان، پسر جذاب و محبوبی است که جلد «مار» دارد. برای رفع این تعارض پیش آمده؛ «علومی» بدون نام بردن، از نظریه ی اشاعه گری بهره می گیرد. می دانیم که مکتب اشاعه گری معتقد است کانون هایی اولیه برای اسطوره سازی وجود داشته و اساطیر پس از پیدایش در این کانون ها از طریق مهاجرت ها و برخوردهای فرهنگی دوران باستان به دیگر نقاط انتقال یافته اند. پیروان این نظریه، مکان هایی مانند «هند» و «بابل» (پان بابیلونیسم) را جزو این کانون ها می پندارند.آن ها به مقایسه ی مضامین مشترک اسطوره ای در فرهنگ های مختلف می پردازند و سعی دارند تا این مضامین مشترک را به کانون اولیه ی اساطیر مربوط سازند. مانند آن چه کتاب به نقل از استاد «مهرداد بهار» آورده است و نقش تمدن پیشرفته ی «بین النهرین» را در شکل گیری و تطور اساطیر جهان باستان نشان می دهد تا از این طریق داستان ها یی مانند «میرزا» را تحت تاثیر اسطوره ی شش هزار ساله ی «اینانا و دوموزی» بداند.
آن چه در کتاب «اساطیر افسون وش» رخ داده تلاشی است برای استفاده از نظریه های اساطیر در تحلیل افسانه ها. فارغ از کاستی هایی که کتاب در فرم پژوهشی دارد و با توجه به این که چنین پژوهشی در ادبیات «ایران» کم تر صورت گرفته است، «اساطیر افسون وش» تلاشی است در خور که ما را با خاطره ی ازلی مان آشتی می دهد.
۸ لایک شده
3 Comments
محمد
سلام،
کیوان جان متن جالبی بود. مثل همیشه از دانش و اطلاعات خوبت استفاده کردم.
ممنون
مرضیه
سلام
بسیار خوب و عالی.
موضوع جالبی بود.
پريسا
عالی بود، ممنون