سی مرغ
سی مرغ بسته خودش را به دمت
خورشید
قاف به قاف سر می کشد از چشمانت
و تاریکی شکاف برمی دارد
می پرسند چگونه ؟
چه گونه بگویم
که شهابی
راه گشوده به آسمان ما
در دامنش مرغان
ستاره ستاره می گدازد
و مردمک ها نمی بینند
.
.
سی مرغ دوخته چشمش را به دهانت
کلمه
حرف به حرف پر می کشد از لبانت
موسی از کلام می ماند
داوود از صوت
و سلیمان از اسم اعظم
می پرسند چگونه؟
و چه گونه بگویم
وقتی که گوش ها بی لاله به سرب نشسته اند
به اشاره
نای می شوم
پژواک صدا در غار
و نگینی که نام مرا می خواند
.
سیمرغ افتاده به دامت
و من آویزان
از منقار هدهدی که دانه نمی داند
مه آ محقق
۸ لایک شده