سه شعر از قباد حیدر
نامه
امروز نامه ای رسید
پستچی مرد مغمومی بود
با چشمان لوچ
انگار می دانست
نامه خبر مرگی ست
به چشمانم نگاه کرد و
گفت: چه زود نوبت شما رسید
رسید را امضا کردم و
نوشتم
«مرد بی عشق»
و آخرین عکس تو را
پاره کردم.
***
مرگ
با من قدم می زد
گاهی پیشی می گرفت
هراسان به دنبالش می دویدم
اگر تنهایم می گذاشت
با درد
چه می کردم؟
***
…
عاقبت اتفاق افتاد
تابلویی بر کوچه ای بن بست
«شهید قباد حیدر»
سهم من از عشق و
سهم تو از نه گفته ها
حالا می توانی، در هر فصل
نام مرا به رنگی زمزمه کنی
به تو گفته بودم
عشق های قدیمی
پر از کشتار است.
۹ لایک شده