نگاهی بر رستاخیز اثر تولستوی
عبدالرضا قنبری
زندگینامه:
لف نیکلایویچ تولستوی، نویسنده و فعال سیاسی اجتماعی روس،۲۸ اوت (۹ سپتامبر) ۱۸۲۸، در ملک خانوادگی کنت های تولستوی در یاسنایا پالیانا ، در ۱۶۰کیلومتری جنوب مسکو زاده شد. او چهارمین پسر خانواده بود.مادرش ماریا نیکلا یفنا را در دو سالگی و پدرش نیکلای ایلیچ را در ۹سالگی از دست داد .پس از آن تحت تکفل عمهاش قرار گرفت.نخستین تجربیات ادبی تولستوی ،شعری در ستایش از ” ت.ا. ارکولسکایا ” بود به نام ” برای عمه ی کوچک ام” او یکی از مشهورترین نویسندگان و بزرگترین شخصیتهای تاریخ روسیه میباشد. رمانهای جنگ و صلح وآنا کارنینا ، جایگاه او را در بالاترین رده ادبیات داستانی جهان تثبیت کردهاند. تولستوی بهحدی در کشورش مشهور و محبوب است که اخیرأ سکه طلای یادبودی بهاحترام وی ضرب شدهاست.
تولستوی در سال۱۸۴۴میلادی در رشته زبانهای شرقی در دانشگاه غازان ، در بخش زبان های ترکی – عربی پذیرفته شد. پس از سه سال، در تاریخ۱۸۴۵میلادی تقاضای انتقال به دانشکده ی حقوق را داد.تا با کسب دانش وکالت به وضعیت نابسامان ۳۵۰ نفر کشاورز روزمزد که پس ازمرگ پدر و مادرش بهاو انتقال یافته بودند، رسیدگی و با اصلاحات اراضی خودبه شرایط رنجآور اجتماعی آنان خاتمه دهد . در ۱۸۴۷ دانشگاه را رها می کند ، راه و رسم یک زندگی مستقل در پیش می گیرد و به روستای موروثی خود، یاسنایا پولیانا باز می گردد.در سال ۱۸۵۰ به نگارش اولین داستان خود به نام ” داستان زندگی کولی ها ” پرداخت .او در دوران جوانی ، به برادر خود در منطقه قفقاز ملحق می شود و در کنار ارتش روس علیه جنبش ملی قفقاز و قهرمان ملی آن ،شیخ شامل وارد جنگ شد و در این باره رمانی نوشت. در ۱۸۶۲ او با دختری به نام آندره یفنا ، ازدواج نمود و صاحب سیزده فرزند شد . ۱۸۶۳تولستوی نگارش رمان ” جنگ وصلح ” را آغاز می کند و در سال ۱۸۶۹ به پایان می رساند.جنگ و صلح او را در صدر نویسندگان روسیه قرار می دهد . او در سال ۱۸۷۳ به نگارش رمان آناکارنینا می پردازد و این رمان را در ۱۸۷۷ به پایان می برد.آنا کارنینا به صورت کتاب منتشر می شود . با پایان گرفتن کار نگارش کتاب تولستوی بن مایه ی آن را چنین تعریف می کند: ” برای نگارش یک کتاب خوب ، باید اندیشه ی حاکم بر آن را دوست داشت. در آنا کارنینا من به فکر خانواده بودم و در جنگ و صلح در اندیشه مردم”.
تولستوی در سال ۱۸۸۲ به مدت سه روز در سرشماری مسکو شرکت می کند و در نتیجه این امکان برای او فراهم می آید تا از نزدیک با فقر و مسکنت فراگیر اعماق جامعه آشنا شود. او دست به نگارش نامه ای با عنوان ” چه باید بکنیم؟” می زند که در ۱۸۸۶ به پایان می رسد. خانواده تولستوی در خیابان خاموف نیکی مسکو مسکن می گزیند ( این محل امروز به موزه تولستوی اختصاص یافته است). در ۱۸۹۱ کمک به دهقانان گرسنه ی حکومت نشین ریازان را سازمان می دهد ودر ۱۸۹۳ مقالاتی پیرامون قحط سالی می نویسد.در سال ۱۸۹۷ دست به نگارش رساله ی ” هنر چیست؟” می زند.۱۸۹۸ به سازماندهی برای کمک رسانی به دهقانان گرسنه ی حکومت نشین تولا و نگارش مقاله ی ” بالاخره قحط سالی است یا نه؟” می پردازد. تولستوی تصمیم می گیرد حق تالیف پدر سرژ در رستاخیز را به فرقه دوخوبورها Doukhobors که از سوی حکومت تزاری مورد ایذا و سرکوب قرار گرفته و وادار به مهاجرت به کانادا شده اند اختصاص دهد.
تولستوی در سال ۱۸۹۸ به شدت برای نگارش رمان ” رستاخیز به کار می پردازد . از زندان ها بازدید به عمل می آورد ؛ با نگهبانان و با زندانیان سیاسی آشنا می شود. در ۱۸۹۸ مجله “نیوا” دست به انتشار رمان رستاخیز می زند که بخش های عمده ای از آن قربانی سانسور می شود. ” و. چرتکوف ” نسخه ی کامل رمان را در انگلستان به چاپ می رساند.
در ۱۹۱۰تولستوی برای تحقق عزیزترین رویای خود، یعنی زندگی با مردم، یاسنایا پولیانا را ترک می گوید. در قطار دچار سینه پهلو می شود و در ایستگاه راه آهن آستا پوفو از ادامه ی حرکت باز می ماند و در ساعت شش و پنج دقیقه ی صبح ۷ نوامبر بدرود زندگی می گوید. در جنگل یاسنایا پولیانا در کنار آبکندی به خاک سپرده می شود، آبکندی که بنا به روایت افسانه ها در آن ” چوبدست سبزی ” پنهان است که یافتن آن همه ی انسان ها را به نیک بختی رهنمون خواهد شد.
تولستوی دو بار از کاندید شدن خود برای دریافت جایزه جهانی ادبیات نوبل عذرخواهی کرد و آنرا رد نمود،چون به نظر او نه تنها نقدهای ادبی دوستانه، بلکه جایزه و پول زیادی موجب فساد و ابتذال خلاقیت هنری هنرمند میشوند. تولستوی از جمله نویسندگان معروف جهانی است که مورد توجه اهل سیاست و نظریه پردازانانقلابی نیز قرار گرفت. رمانهای تولستوی را لنین مورد نقد قرار داد. لنین قبل از انقلاب اکتبر به مدت سه سال در دوره تبعید ، طی مقالاتی به نقد آثارتولستوی پرداخت، چون آثار او را دارای ارزش اجتماعی و سیاسی برای جنبش مردمی میدانست. لنین در سال ۱۹۰۸ در مقاله: “تولستوی، آئینه انقلاب”، خفقان و بی عدالتی اجتماعی را سبب تضادها در آثار او دانست ؛ گرچه او آثارتولستوی را حاوی نوعی آنارشیسم مذهبی میدانست. لنین گفته بود : گرچه تولستوی اشرافزاده ، ولی او یک دهقان واقعی ادبیات روس است .او نویسنده دهقانان نیمه آزاد روسیه است . او اسنادی درباره رفتار و کردار و فرهنگ میلیونها دهقان فقرزده را وارد ادبیات جهانی نمود. تولستوی مفسر تضادهای تاریخ آن زمان جامعه خود شد. تولستوی قبل ازظاهر شدن صلح آمیز گاندی در میدان مبارزات استقلال طلبانه ، گفته بود” : مقاومت اجتماعی نباید به خشم و خشونت تبدیل شود “. او نه تنها ترور آشکار ومخفی دولتی را محکوم کرد ، بلکه اقدامات مسلحانه آنارشیست های غیر مذهبی راهم سرزنش نمود.
لئو تولستوی، به لحاظ توجه قابل احترامی که بهآموزش و پرورش کودکان ونوجوانان داشت، در سال۱۸۵۷ بهمدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و بامشاهیر اروپا مانند: چارلز دیکنس،ایوان تورگنیف،فریدریش فروبلوآدلف دیستروِگ، دیدار و پس از بازگشت به کشورش، براساس تجارب نوآموخته ، دست به یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به پیروی ازژان ژاک روسو، به تأسیس مدارس ابتدائی در روستاها پرداخت .
ازجمله فعالیتهای اجتماعی تولستوی، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی وسربازان فراری بود. از سال ۱۸۸۱ میلادی بهبعد، در نتیجه مطالعات وتحقیقات بیشتر در حیطه ادیان، گرایش و تعلقات مذهبی وی نیز شدت یافت و درهمین رابطه نسبت بهترجمه مجدد انجیل بهزبان روسی اقدام کرد.
خط کلی داستان :
ماسلوا دختری است روستایی که پدری ولگرد و آواره داشته. این دختر از کودکی نزد دو خانم بیوه به خدمتکاری در خانه آنها گماشته میشود و آنها به او لقب دختر نجات یافته میدهند. در ۱۸ سالگی این دختر جوان، در خانه آن دو بیوه ثروتمند با پرنسی به نام نخلودف آشنا و توسط او فریفته میشود و نخلودف دیدگاه اقتصادی خاصی دارد و بیشتر مایل به تقسیم اراضی و مالکیت اشتراکی است و از لحاظ عاطفی به عدالت و برابری اعتقاد فراوانی دارد. ماسلوا در خانه ارباب خود گرفتار توطئهای مرگبار میشود و اربابش با دسیسهای از سوی افرادی مرتبط با آن خانه، به قتل میرسد. مأموران به ماسلوا ظنین شده و او را دستگیر میکنند. هنگامی که نخلودف از جریان آگاه میشود و ماسلوا را بازمیشناسد، به ملاقات او میآید و شرمنده و خجالتزده از رفتار سابق خود، تصمیم میگیرد با قبول وکالت ماسلوا و سرپرستی و احتمالاً ازدواج با وی، رنجهایش را کاهش دهد و اسباب آزادی او را فراهم کند. خط سیر داستان از اینجا روالی ساده مییابد و ماسلوا با تخفیف در مجازات از سوی دادگاه، به سیبری تبعید میگردد. نخلودف نیز همراه او به سیبری میرود و در آنجا فردی به نام سیمونسون با ماسلوا ازدواج میکند، زیرا نخلودف به این نتیجه رسیده که ازدواج با او برایش خوشبختی به ارمغان نخواهد آورد. لذا دست ماسلوا را باز میگذارد تا خود همسرش را انتخاب کند. سپس او را ترک میکند و همزمان با این گذشت و فداکاری افکار جدیدی نسبت به مسیحیت و مذهب و عدالت و برابری در ذهنش خلق میشود. اندیشههایی که تولستوی در فصل پایانی رستاخیز به آنها میپردازد:
«مردم که همگی در پیشگاه خداوند گناهکار هستند، حق ندارند همنوعان خود را مجازات کنند و تمام تصورات غلط آنها راجع به عدالت جز یک فایده عملی ندارد؛ که این عدالت را در میان دستهای اشخاص محتاج و طماع گذاشته که برای زندگی خود دیگران را با آن اذیت و آزار کنند و وسیلهای برای از میان بردن تمام این مفاسد لازم است و چنان که مسیح گفته: باید همیشه نظر عفو و بخشش داشت و کسانی که حق مجازات دارند، آنهایی هستند که اعمالشان هرگز ملامتپذیر و قابل سرزنش نباشد.»
داستان رستاخیز سرانجام با این رویای نخلودف پایان مییابد که در آن رستاخیز را به وضوح مشاهده میکند و بیحسی و مرگ شیرین اعضایش را دربرمیگیرد. به نظرش میرسد، پس از آن زندگانی با درد و رنج، ناگهان به آسایش و خوشی باشکوهی که جستجو میکرد، تبدیل شده است.
تحلیل:
آثار تولستوی را جاده صاف کن انقلاب ۱۹۰۵ روسیه دانستند. رستاخیز سومین رمان بزرگ تولستوی است .همان گونه که بیان کردم ، رستاخیز حاصل تحول درونی نویسنده و تلاش برای بازشناساندن آنچه در پیرامون او در حاکمیت تزارها در روسیه وجود داشته می باشد. نویسنده در این رمان تلاش می کند که جزیی ترین مسائل پیرامونی را از قلم نیندازد برای همین شخصا برای تکمیل دانسته های خود از زندان ها بازدید می کند و از فضای آن می نویسد و با زندانیان به گپ و گفت می پردازد. شخصیت ها نمود بیرونی هم دارند؛ یعنی خوانندگان داستان در بیرون و محیط اطراف خود می توانند شخصیت های بسیاری چون ماسلوا ، نخلودف ، سیمونسول و ارباب و… بیابد. تولستوی علاقه بسیاری به عنوان کردن پرسش های دشوار و نابکار داشته است .او در رستاخیز با طرح سوالات بحث برانگیز شخصیت ها را به جان هم می اندازد تا هدف خود را که نمایش جامعه ی طبقاتی و به هم ریخته و مبتذل روسیه بود را به خوانندگان منتقل کند.در قسمتی از رمان فقر و بیچارگی مردم به ویژه کارگران و موژیک ها این گونه بیان می شود:
” زنها لچکشان را بر سر آراستند و با چشمانی پر از وحشت و کنجکاوی، به این اربابی که لباسی پاکیزه به تن و دکمههای سردست طلا بر آستین داشت و به خانهشان میرفت نگاه میکردند. دو دختربچه، که جز پیرهنی زمخت بر تن نداشتند از کلبه بیرون دویدند. نخلیودوف کلاه از سر برداشت و خمیدهپشت از در کوتاه کلبه وارد شد. از دالانکی گذشت و به اتاقی کثیف و تنگ رسید، که دو دستگاه بافندگی بیشتر فضای آن را میگرفت. بوی غذای ترشیده در فضا بود. پیرزنی کنار اجاق ایستادهبود، آستینهایش را بالا زده بود و ساعدهای خشکیده و آفتابسوختهاش پیدا بود. پیرمرد گفت::”بیا، ارباب اومده خونمون مهمونی!” پیرزن، که زن بانشاطی بود، آستینهای خود را فروکشان بهمهربانی گفت: “خوشاومدی ارباب! قدمت بالای چشم! ” نخلیودوف گفت: “میخواستم ببینم چهجور زندگی میکنید!” پیرزن، سرش را با حرکتی عصبی جنباند و گفت: “زندگی؟ همینجور که میبینی! این سقف چیزی نمونده رو سرمون پایین بیاد و یکی دونفررو نفله کنه! اما این پیرمرد میگه کلبه خوبیه، از سرمونم زیاده! خوب، لابد حقداره! ما خودمون خبر نداریم زندگیمونو شاه نداره! من حالا دارم یهچیزی درست میکنم که مردا بخورن!”
– خوب، غذاتان چیست؟ پیرزن خندید و دندانهایی را که برایش مانده بود نمایان ساخت و گفت: “غذای ما، غذای اعیونا! اول نون و کواس (نوعی نوشابه) بعد کواس با نون! ” – نه، شوخی را کنار بگذارید! نشانم بدید ناهار امروزتان چیست؟ پیرمرد خندید و گفت: “غذا؟ غذای ما خیلی مفصل نیست! نشونش بده، پیرزن، غذامونو نشونش بده! ” پیرزن سری تکانداد و گفت: “میخوای غذای دهاتی ما رو ببینی چیه؟ عجب اربابی! از همهچیز میخواد سر درآره! گفتم که نون و کواس. بعدشآش کلم. دیروز زنا ماهی هم گرفتن و یکخرده برام آوردن. منم کردمش تو آش کلم. ایندفعه آشمون گوشتم داره. بعدش هم سیبزمینی! ” – همین؟ پیرزن خندید و به سمت در نگاه کرد و گفت: “دیگه چی میخوای؟ یک قلپ شیرم دنبالش میکنیم تا از گلومون پایین بره!” در کلبه باز مانده بود و دالان پر از دهاتی بود. پسربچهها دخترکان و زنان بچهبهبغل در هم تپیده بودند و این ارباب عجیب را تماشا میکردند، که آمده بود ببیند که موژیکها چه میخورند. و پیرزن البته به خود میبالید که با ارباب حرف زده و توانسته به او توضیح بدهد و میدانست که چهجور با اربابها رفتار کند. پیرمرد گفت: “بله قربان، زندگی سگی داریم. حرفندار.” و رو به جمعیت دالان کرد و گفت: “برید پی کارتون! یااله گورتونو گمکنین! ” نخلیودوف گفت: “خوب، خدا نگهدار!” و ناراحت بود و شرمسار، گرچه برای این احساس خود هیچ توضیحی نداشت”.
رستاخیز اعتراضی است به سیستم فرسوده و رو به موت تزار نیکلای دوم .او در نامه ای با عنوان ” به تزار روسیه و آجودان های اش ” ؛ همان چیزی هایی را می نویسد که در رستاخیز در قالب داستان نوشته است.رستاخیز تولستوی ، قیام او علیه جنایات گسترده ی تزار و ایادی اوست. ” سرگئی سمنوف ” در خاطراتی که ازقول تولستوی نوشته است:
” این جنایت ( اشاره به تیرباران کونوپلیانیکوفا ) نفرت انگیز است! آنها به چه حقی مردم را اعدام می کنند؟ این همه شور و اشتیاق برای کشتن مردم برای چیست؟ .”
وقایع در رستاخیز بازتاب زنده و روشن زندگی مردم است. تولستوی به کنه مسایل پیش آمده آگاهی دارد.او با بیانی زیبا و استادانه جزئی ترین احساسات انسانی را در کار کردن ، عشق ورزیدن ، مبارزه کردن و… بیان می کند.تولستوی روانشناس ماهری است که به اعماق ضمیر شخصیت های داستانش به ویژه دهقانان بی زمین ، نقب می زند. ” نخلودف ” قهرمان داستان زبان اعتراض تولستوی نسبت به مسائل پیرامون به ویژه کلیسا است.او از زبان نخلودف می گوید:” مردم که همگی در پیشگاه خداوند گناهکار هستند، حق ندارند همنوعان خود را مجازات کنند “. تولستوی در عبارت های پایانی رستاخیز ، ضربه نهایی را وارد می کند. آنجا که مجازات های رسمی اربابان قدرت و کلیسا را مورد انتقاد قرار می دهد وآنها را لایق نمی داند. رستاخیز در واقع انتقاد از کلیسای ارتدوکس و نفی مالکیت فردی بر زمین است.بدین سبب کلیسای ارتدوکس روسیه در سال ۱۹۰۱ رای به تکفیر تولستوی می دهد.دلایل کلیسا از این قرار بود:
“تکذیب وحدت تثلیث مقدس در وجود خدای واحد، تکذیب بکارت مریم مقدس ،قبل و بعد از تولد مسیح ، تکذیب رستاخیز مسیح و ضدیت با مظهر لاهوتی – ناسوتی مسیح پسر خدا و تکذیب وقوع معجزه در مراسم عشای ربانی. “البته اینها بهانه های بود تا تولستوی را نابود یا منزوی کنند.
تولستوی در پاسخ به تکفیر کلیسا می گوید:” درست است که من با عقاید کلیسای شما موافقت ندارم، اما به خدایی ایمان دارم که برای من، روح و عشق است و اساس همه چیز”. این پاسخ محبوبیت او را دربین مردم بیشتر می کند. نقش تولستوی را برای انقلاب روس مانند اهمیت روسو برای انقلاب فرانسه دانسته اند.آگاهی تولستوی بر این واقعیت بود که او با تمام احساس خود به دهقانان زحمت کش تعلق داشته است.رستاخیز تولستوی که همانا فاصله گرفتن از طبقه ی اجدادی خود بود در رمان رستاخیز خود را نمایان می سازد. رنج تولستوی درسال های پایانی زندگی آن است که کاری نمی تواند برای رنج های مردم انجام دهد.او در صفحات پایانی رستاخیز می گوید:” این داستان ناتمام رنجی بود که در این چند ماه برده بود. در این چند ماه شاهد چه بدبختی ها و محرومیت ها بود ؛ شاهد چه طلم ها و بی عدالتی ها بود. مرد نازنینی چون کریلتسف و صدها نفر دیگر قربانی همین ظلم ها بودند. ودر این ماجرا کاری از دست او بر نمی آمد و نمی توانست ذره ای از این بدبختی ها بکاهد و جلو چرخش دستگاه ستمکاری را بگیرد”.اما افق روشن دگرگونی را در چشم اندازی نزدیک می بیند و از آن خشنود است.اگر چه او برای شیوه های انقلابی مبارزه در جهت رهایی ، هیچ نوع همدلی از خود نشان نمی داد، اما به هنگام سخن گفتن از انقلاب به پیروان خود می گفت :” با این همه ، انقلاب نوعی زایمان است ، نوعی ارتقای وجدان اجتماعی در بالاترین سطوح خود”. در دسامبر ۱۹۰۵ اعلام داشت:” با وجودی که من به هیچ ترتیب نیازی به جهان دیگری ندارم با این همه خشنودم که تا آستانه ی انقلاب زیسته ام . همه ی این وقایع بسیار جالب به نظر می رسند…”.
رستاخیز توصیف رنج انسان در آستانه دروازه ی سرمایه داری است. رنج ماسلوا ، رنج نخلودف به خاطر فقر و برای خوشبختی معشوقه اش . رستاخیز ریشه در مناسبات و رفتارهای اجتماعی مردم عصر خویش دارد.
منابع:
ابراهیمی ترکمان. ابوذر ، شفیعی.فرزانه ، راه رفتن با کفش های تولستوی ، ناشر علمی فرهنگی ، تهران ۱۳۹۲
تولستوی، رستاخیز، ترجمه مجلسی.محمد، نشر دنیای نو، تهران ۱۳۸۳
گورکی .ماکسیم ،تولستوی از نگاه خود و معاصرانش، ترجمه سیروس سهامی ،نشر نیکا ، تهران ۱۳۸۸