وقتی من و تو محتاج خورده شدنیم …
نگاهی به داستان کوتاه «قفس» نوشته صادق چوبک
مصطفی معماری نیا
اگر بخواهید در جستاری نقادانه به انجماد روابط فردی و اجتماعی بپردازید و همزمان ریشه های زوال سرمایه اجتماعی و اتمیزاسیون جامعه را در نظام های فاشیستی و حکومت های غیر مردمی دنبال کنید و در کنار آن هم با نگاهی اگزیستانسیالیستی به مرگ بنگرید، داستان «قفس» از صادق چوبک می تواند انتخاب مناسبی تلقی شود. این ادعا به آن مفهوم است که داستان کوتاه قفس چیزی فراتر از یک داستان سرگرم کننده است و استفاده های سمبولیک در این داستان در زمان خلق اثر، میتواند قابلیت بسط وتفسیر در هر برهه از زمان و در هر جامعه ای را داشته باشد.
نگاهی به مشخصه های اصلی داستان قفس و شرح موقعیت ها و کنش های این داستان می تواند به خوبی این فرضیه را مطرح سازد که نظامهای فاشیستی و حکومتهای غیر مردمی و دینی که تلاش دارند مشروعیت خود را با تمسک به خرافه ها و اعتقادات مذهبی توده عینیت ببخشند، معلولی از جامعه منفعلی هستند که ارتباط یک طرفه با خفقان و سرکوب را شکل داده است. در این یادداشت برخی از مولفه های این داستان را با هم مرور میکنیم تا بتوانیم در مورد اثر به ابعاد ذهنی نویسنده پی ببریم:
۱) موقعیت مکانی داستان
انتخاب قفس برای شرح آنچه در داستان می آید بدیهی ترین انتخابی است که میتواند مفهوم مد نظر نویسنده را در حوزههای مختلف نشان دهد. گستره تعبیر قفس از وجوه فردی آغاز میشود و به خانواده، جامعه و حتی مناسبات زیست در جامعه جهانی گسترش می یابد. نویسنده در داستان قفس از چارچوب مناسبات فردی فراتر می رود و یک جامعه را به تصویر میکشد که تنوع افراد این جامعه را در خطوط ابتدایی داستان مشاهده می کنیم. نکته حائز اهمیت این است که مرغ و خروس های داخل قفس توسط نویسنده در قالب یک تیپ معرفی میشوند و علیرغم اشاره به نژاد و تیره آن ها، از هویت مجهول برخوردارند و نویسنده تلاش می کند با شمولیت بخشی جهانی به داستان، تنوع این نژادها را به مثابه اشاره به انواع جوامع بشری در شروع داستان بیان کند و این بدان معناست که وقتی خواننده با زندانیان مجهول مواجه میشود باید با عطف توجه به وجود این قفس ها، خود را به عنوان یکی از همان زندانیان برشمرد. این نکته را می توان در اظهار نظر نویسنده نسبت به همان «دست» ملاحظه کرد که ناگاه با تغییر زبان و فعل های داستان، خود را در داخل قفس می پندارد و می نویسد: «به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد…». سپس دست را با صفاتی چون سیاه سوخته، رگ در آمده،چرکین، شوم و پینه بسته توصیف می کند که در بین «هم قفسان» به کندوکو در آمده و با «سنگدلی و خشم و بی اعتنایی» به دنبال قربانی جدید می گردد.
همذات پنداری نویسنده با زندانیان قفس نشان می دهد که مهمترین حرف داستان در چهار چوب شرح زندان (قفس) است و البته انتخاب مرغ برای زندانی شدن انتخابی آگاهانه است که در ادامه به آن اشاره می شود.
۲) شخصیت های متحرک در داستان
نویسنده در شروع داستان به صورت هدفمند به قفسی اشاره می کند که پر از مرغ و خروس های متنوع در نژادهای گوناگون است. یافته های زیست شناسی نشان میدهد که همه نژادهای ماکیان از ۴ نوع وحشی پدید آمده اند: گالوس( مانند مرغ جنگلی قرمز)، لافایتی(مانند مرغ جنگلی سبلان)، سونراتی( مانند مرغ جنگلی خاکستری) و واریوس (مانند مرغ جنگلی آبی و سبز).
بشر در طی ده هزار سال گذشته با پی بردن به خاصیت غذایی ماکیان، به صورت تعمدی اقدام به تغییر خصوصیات زیستی آنها نمود، به گونه ای که ماکیان از پرندگانی رها با زیست جنگلی وحشی ، تبدیل به حیوانات اهلی شدند که توسط بشر پرورانده شده و به عنوان یک منبع غذایی استفاده می شود. در این تبدیل زیستی، نژاد مرغ های غیر تخم گذار به واسطه مصرف غذایی بشر به مرور از بین رفته و خاصیت پروازی آنها گرفته شده وبا اختلال در مسیر تکامل این گونه حیوانی، ازدیاد نسل آنان در خدمت مصرف بشری درآمده و از ماهیت اصیل خود فاصله گرفته است.
این شاخصه مهم در تغییر زیست ماکیان ، سمبلی را میسازد که میتوان در گفتمان چپ به طبقه ای اختصاص داد که مورد استثمار ریشهای قرار گرفته است و انتخاب مناسبی برای زندانیان این قفس به شمار میرود. کنش متحرک بعدی در داستان «دست سیاه سوخته و رگ در آمده و چرکین و شوم و پینه بسته» است که توسط چشمی «رادار» گونه از بیرون هدایت می شود و قربانی خود را می چیند. این دست را میتوان هم به عنوان ابزار فاشیستی و حاصل خمودگی ساکنان قفس تعبیر کرد و هم به عنوان دست بیرحم مرگ و نیستی.
نکتهای که نویسنده در صحنه برچیدن «جوجه ریقونه» توسط آن دست بیان میکند مهم تر از خود «دست» است. تکلیف داستان با آن دست معلوم است و حتی ماهیت آن را می توان از دخالت مستقیم راوی در شرح خصوصیت آن دست ملاحظه کرد که همراه با تنفر و تبری جستن است . آن نکته مهم، رفتار ماکیان داخل قفس در لحظهای پس از انتخاب قربانی است به گونه ای که نویسنده در متن داستان اشاره می کند: « اما هنوز دست و جوجه ای که در آن تقلا و جیک جیک میکرد و پرو بال میزد، بالای سر مرغ و خروس های دیگر می چرخید و از قفس بیرون نرفته بود که دوباره آنها سرگرم جویدن در آن منجلاب و توسری خوردن شدند …»
در واقع نویسنده وجود آن دست را به عنوان فاجعه قلمداد نمی کند، بلکه فاجعه اصلی در نظر او رفتار آن جامعه است. جامعه ای که در تناقضی عجیب بین زندگی و نیستی شناور است و تنها در زمان قربانی شدن احساس ناامنی میکند و در غیر آن لحظات به فکر ارضای غرایض خویش است و نقش تصورات غیر یقینی مانند رسیدن آذوقه وتمدید کوتاه مدت زمان حیات آنچنان آشکار است که هر گونه آرمان گرایی و نیل به حیات مترقی را در وجود زندانیان از بین میبرد و مبرهن میسازد که بحران اصلی، وجود قفس نیست بلکه آن جامعه ای است که با چارچوب قفس خو می گیرد و محکوم به مرگ است (از متن داستان: جهش خون هم قفسشان که اکنون آزاد شده بود …) و چون سایه شوم مرگ از قفس چیده می شود دوباره این روند عادی زندگیشان است که ظاهر می شود، خروس پر زرق و برق بر مرغ زیره ای پاکوتاه سوار میشود و مرغ می خوابد، برمی خیزد و سرگرم چرا می شود. روایتی تلخ از دنیایی سیاه که ریشه در نیهیلیسم دارد و از منظر نیچه «اخلاق بردگان» را می سازد و برابری در حقارت و پستی به مثابه آرمانی برای انسان تبدیل می شود.
۳ ) توصیف های گذرا در داستان
داستانهای صادق چوبک به روایت های کاریکاتورگونه ای می مانند که تلاش می کند در کوچکترین موقعیت ممکن و در قالب یک حرکت نمادین ، به تشریح یک رخداد یا رفتار مهم اجتماعی بپردازد. در داستان قفس با اشاراتی نمادین مواجه می شویم که در جهت معرفی شاخصه های جامعه مورد نظر است. چند مورد از این اشارات را با هم مرور می کنیم:
۳-۱) ترکیب نژادهای عنوان شده از مرغ و خروس های ذکر شده در سطر اول داستان ترکیبی حائز اهمیت است. پنج عنوان قید شده در اول داستان دلالت بر انواع نژادهای ماکیان دارد و پنج عنوان دوم به اصطلاحات خروس بازان باز میگردد و نشاندهنده نژاد خاصی نیست. نژاد «لاری» و «کله ماری» دارای قدرت جنگندگی زیاد هستند و تسلیم ناپذیرند، نژاد «خصی» دارای قدرت باروری زیاد است و نژاد «رسمی» و «زیره ای» دارای خاصیت تخم گذاری وبارور شدن زیاد.
نویسنده در سطر اول داستان ترکیب جامعه را متشکل از طیفهای گوناگون نشان میدهد که یا خود دارای اصالت هستند و یا هویت عاریتی دارند، اما همگی با داشتن هرگونه خصوصیات فردی که بعضا به عنوان امتیازی در سیستم خدمات اجتماعی به شمار میرود، در انحصار همان دستی هستند که قرار است به آنان فرصت مرگ و یا زندگی بدهد. به مانند نگاه یک نظام توتالیتر به افراد اجتماع که وسیلهای هستند برای توجیه هدف که حفظ همان نظام و قدرت سیاسی است.
جوجه های «لندوک» در متن داستان به جوجه های نورسیده ای اطلاق میشود که هنوز پر در نیاورده اند، نویسنده این جوجهها را «مافنگی» می پندارد و گویا در چارچوب این نظام بسته هیچ امیدی به نسل نو ندارد، نسلی که در قفس رشد کرده و تنها آموزه او سازش با محیط و قربانی شدن است.
۳-۲) نویسنده قفس را در منطقه ی یخزده قرار داده است که بسیار کثیف است. انجماد را به جمود فکری بسط بدهید و کثیفی محیط را به جامعه آنارشیستی که هیچ نشانی از پویایی و آراستگی در آن به چشم نمی خورد. چه تعبیری بهتر از این برای نشان دادن شرایط اجتماعی مورد نظر سراغ دارید؟
۳-۳) وقتی مرغ ها در کاسه شکسته قفس آب میخورند سرشان را به نشان سپاس بالا می کنند و حنجره های نرم و نازکشان را تکان می دهند. این یک عمل فیزیولوژیک برای مرغ ها به شمار میرود اما نویسنده وقتی میخواهد آموزههای دینی را به مثابه افیونی برای توده به تصویر بکشد از این فعل در جهت حمله به نظام حاکمیت دینی بهره می برد که بقای خود را در ترویج آموزه های دینی مبتنی بر خرافه و سازش پذیری میداند و جامعه منفعل به شدت پذیرای این دیدگاه و نگاه اخروی به مصایب دنیوی است.
۳-۴) نویسنده در ادامه نسبت به انتظار جوامع سرکوب شده برای ظهور یک قهرمان یا منجی واکنش نشان می دهد. در بخشی از داستان می خوانیم که مرغ ها در حالی که چرت میزنند منتظر و چشم براه هستند و در واقع این قفس نه در اطراف آنها که در ذهن آنها شکل گرفته است و در یک محکومیت دسته جمعی چشم به راه آینده نامعلوم هستند. جامعه فاقد رویا در منظر نویسنده نه تنها مبنای آرمانگرایانه ندارد بلکه از نوعی رابطه دیالکتیکی در جنبههای مختلف خشونت برخوردار است. چوبک با بیان دیدگاه های مبتنی بر فلسفه انتظار یک جمود زیستی را به تصویر میکشد که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکر مترقی را نمی دهد و بر این اساس همواره با این طبقه فرودست مشکل دارد و بر سر آن فریاد می کشد.
۳-۵) درکاربرد سمبولیک، نظام سرکوبگر در قالب همان دست سیاه سوخته و رگ برآمده و چرکین نمایش داده می شود ، اما درجایی اشاره میشود که چشمی از بیرون چون «رادار» آن را راهنمایی می کرد. شاید در ابتدا چنین به نظر برسد که صاحب چشم و دست یک نفر است اما تکیه نویسنده بر رادار که داخل گیومه میگذارد، اشارتی است به هرم قدرت در نظام های سرکوبگر که یک فرد دارای اختیارات نامحدود و قدرتی فراتر از یک حاکم سیاسی میشود. در این داستان «چشم» نمایانگر همان حاکم مطلق است که رادار را به عنوان یک وسیله کنترلی و اعمال نظارتهای فراقانونی به اختیار خود درآورده است.
۳-۶) نویسنده در شرح تیره روزی جامعهای که به قفس نادانی و جمود خود دچار آمده است از هیچ چیز فروگذار نیست و حتی در پاراگراف آخر هم به ابزاری بودن این جامعه در جهت منافع حاکمیت جور اشاره می کند. مرغی تخم می گذارد و همان دست چرکین بلافاصله تخم را میرباید و توسط دهانی که چون گور باز شده است بلعیده میشود. باز هم هیچ اشاره مستقیمی که نشان دهد آن دست چرکین و دهان باز شده متعلق به یک نفر است وجود ندارد. تخم نماد محصول کارگری اجتماعی است که توسط نظام حاکمیت به چپاول می رود.
۴- زبان داستان
قفس با شرح کامل موقعیت و عناصر سازنده داستان شامل مرغ و خروس ها آغاز می شود و جملات طولانی اما آرام، خواننده را با فضای شلوغ و تلخ داستان آشنا میسازد. اما هنگامی که خواننده به همراه راوی به داخل قفس می رود و قرار است که از کسالت جملات ابتدایی رهایی پیدا کند، جملات کوتاه، چندش آور، بریده بریده، تکراری و نفس گیر می شود. همچنین نویسنده برای خلق داستان با اصطلاحات و تکیه کلام های فولکلوریک مرغ داران و خروس بازان آشنایی کامل پیدا کرده است و با توجه به وحدت موضوع و زمان و کاربرد موسیقی در بیان، فرم هندسی داستان به عنوان ابزاری مهم در جهت انتقال مفهوم به کار میرود. داستان از تشبیه های مناسب و تصاویر سمبلیک بهره فراوانی می برد و بدون نتیجه گیری خاص به پایان می رسد که نشان از شمولیت تاریخی نظام سلطه و جمود اجتماعی دارد.
۵ – زمان داستان
داستان کوتاه قفس در سال ۱۳۲۸ و در مجموعه «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر شد. فضای ملتهب سیاسی در حد فاصل سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که با تحولات اجتماعی ایران در نیل به دنیای مدرن همراه است منجر به خلق فضایی در داستان قفس می شود که نویسنده از دغدغههای خود در این روند شتاب زده سخن میگوید که بدون توجه به زیرساختهای فرهنگی پدید آمده است. دوران پس از پایان جنگ جهانی دوم و تبعید بنیانگذار سلسله پهلوی و التهابهای سیاسی شروع دوره پهلوی دوم باعث می شود که در طی این سالها یازده نخست وزیر در نظام سیاسی کشور عوض شود و این بازیگردانی سیاسی از نکات مهمی است که در داستان قفس به آن اشاره میشود به نحوی که میتوان اثر بارز این انجماد و رخوت اجتماعی را در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و چهار سال بعد از انتشار این داستان ملاحظه کرد. عدم آگاهی اجتماعی ، نبودن سندیکاهای کارگری و عدم توجه به تقویت زیرساخت های جامعه مدنی در دوران پس از ملی شدن صنعت نفت، باعث رشد خیزشهای پوپولیستی می گردد و جستجوی بیهدف و گنگ در ظهور منجی اشاره شده در متن داستان، منجر به ظهور مجدد آن «دست سیاه سوخته و رگ در آمده و چرکین و شوم و پینه بسته» ای می گردد که قفس تنگ و تاریکی را در مسیر آزادیخواهی و آگاهی بخشی اجتماعی تاریخ معاصر رقم می زند.
داستان کوتاه قفس شرح یک جامعه رو به زوال با سرنوشتی شوم است که در آن رهایی انسان ها فقط با مرگ حاصل میشود. چوبک با شرح زشتیها و توصیف منجلاب گون زیستی در قفس به صورت آشکار به تخطئه و شماتت طبقه فرودست می پردازد و با شرح ظلمی که به آنها میرود، فرودستان را نه به عنوان مظلوم، که به عنوان گناهکار معرفی میکند. او هیچ نسخه ای برای این جامعه رو به زوال نمی پیچد و حتی مرزهای قفس را معلوم نمی سازد، فقط آنچه که از روایت رئالیستی و بعضا ناتورالیستی چوبک برمی آید این است که قفس سرنوشت محتوم جوامعی است که با فراموش کردن باورهای بزرگ و تعدیل حس عدالت طلبی و آزادیخواهی، به وضعیت موجود عادت کرده و به اندک سیاستها و امکانات حمایتی و معیشتی حاکمیت قناعت می کنند و با باور به مواهب زیستن در فقر و نداری، پس از آب خوردن از ظرف شکسته در داخل قفسی که از فضله ها فرش شده است، سرهایشان را به نشان سپاس بالا می کنند و حنجره های نرم و نازک شان را تکان می دهند.
جامعه ای که تن به ظلم می دهد و افق ادراکش به مراتب کوچکتر از دنیای مادی اش(قفس) می باشد، هیچ حس قرابتی با درد مشترک ندارد و حتی از هراس گزند حاکمیت جور، وجود درد را انکار میکند. این جامعه خوراک مناسبی برای بلعیده و قربانی شدن است و آن «دهان گشاد» گناهی ندارد وقتی من و تو محتاج «خورده شدن» هستیم.
۶ لایک شده