سپیدارها می مانند
خوانش شعر” انعکاس تو” اثر «ایرج صف شکن»
عبدالرضا قنبری
” که می گوید
بادها می مانند و
سپیدارها نه؟
پس انعکاس تو در من
چه گونه
آینه ای می سازد
که از حضور خویش غافلم می کند
و تشنگی
برهان قاطع زبانی می شود
که به خصلت عصایی
در خود تعبیرم می کند
پس باید
چیزی در من نشسته باشد
وقتی تو
بر تارهای بسته ی موهایت
فریاد می زنی
– من
آری من
شکل غریق خویشم
تا تو سپید بمانی.”
زبان ساده وقدرت انتقال فوق العاده شعر، نویسنده را از نوشتن باز می دارد.شعر ” انعکاس تو ” شعری نمادین با روح عمیق انسانی است.
آنچه در نخستین نگاه ،مخاطب را به خود جلب می کند،بیان نمادین و سمبولیک، طرح پرسش(استفهام انکاری) وایجاز در جهت تقلیل واژگانی ساختار شعراست.
صف شکن در جایی می گوید؛ “هیچ شعری که برجان مینشیند بدون حادثهای در کلام واقع و زاده نمیشود، شعر محصول فرایندهای پارادوکسیکال و ذهنیت شورشی شاعر است، به عبارت دیگر همه شاعران در طول تاریخ به ناگزیر درگیر این فرایند غالب بودهاند.”
نماد از خصلتی پارادوکسیکال برخوردار است و اصولاً بیان نمادین به یاری پدیده هایی صورت می گیرد که از این تناقض برخوردار باشند. نماد آمیزه ای از خیر و شر و خوبی و بدی است.
واژه های؛ باد، سپیدارو آینه ،نمادهایی هستند که هر کدام از آنها را می توان به گونه های مختلفی تأویل کرد.شاعر در آغاز مژده می دهد که ؛ “باد” نمی ماند.”باد” ی که تنها نمی تواند اشاره به نماد دگرگونی و زیر و رو شدن موقعیت و اوضاع ،داشته باشد.بلکه مفاهیم متعددی رابا توجه به سابقه و مفهومی که ، ” باد” در ادبیات ما دارد، به ذهن خواننده ومخاطب القا می کند .باد می تواند نماد انسان های ستمگر و زورمداری باشد که با حرکت خود آسیب های زیادی می زنند.ویا باد های عقیمی که نه ابر می آورند ونه درختی را باردار می کنند.باد نمادی از گذرزمان، رویش، حرکت، ویرانی و نابودی است.البته لازم است یادآوری شود ،در شعر کلاسیک نیز باد به عنوان نماد، در معنی مثبت و منفی ، به هر دو شکل ،به کار می رفت. یکی از معانی منفی نماد باد ،در شعر کلاسیک ایران، نابودی است؛
“دوهزار عهد کردم که سر جنون نخارم
ز تو در شکست عهدم زتو باد شد قرارم.”(کلیات شمس- غزل۸۲۸)
در معنی مثبت آن که می توان به عنوان نمونه بیان کرد ، این است که؛ ،درآیین اوستایی، باد نقش پشتیبان جهان و تنظیم کننده توازن جهانی و اخلاقی را بر عهده دارد. درعرفان اسلامی باد نشان و خواست و قدرت الهی است..
. “باد”، از یک طرف پدیدآورنده «باران» یعنی حیات و از طرف دیگر به وجود آورنده «توفان» یعنی مرگ است.
صف شکن در جایی می سراید؛ ” نسلی که می رود و/ عصایی که/ دردانه می کشد زخمه/ بر خونابه وعصب،/ ومرگ/ مرگی که/ پیمانه در دست/ مست می کند/کوچه در کوچه و/ شانه می کوبد/ بر دیواره ی قفس،/وباد/(نه!/از باد نمی گویم/ می ترسم/ پیراهن اش سپید باشد)./…”
از سویی می توانیم ،باد را در معنی مجازی، طوفان معنی کنیم. طوفانی در معنای مجازی ؛ طوفان اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و … ،طوفانی که رعایت جانب هیچ کس و هیچ چیز را نمی کند و همه چیز را نابود می کند واز بین می برد. در تقابل با این نماد مخرب و ویرانگر شاعر از واژه ی نمادین «سپیدار» بهره می گیرد، سپیدار، نماد مقاومت و پایداری است. درخت سپیدار درواقع می تواند، نمادی از خود شاعر یا قشر آگاه و روشنفکر در تقابل با طوفان های اجتماعی- سیاسی،باشد.در اسطوره ها نیز سپیدار جایگاه ویژه ی خود را دارد؛منطبق با روایتی از اساطیر یونان، سپیدار وقف «هراکلس» بود. «هلیاس» ها، خواهران «فائتون»- که بدون اجازه راندن کالسکهی خورشید را به برادر خود سپرده بودند- تبدیل به سپیدار شدند. و روایت است که چوبِ سپیدار سفید تنها چوبی بود که هنگام طبخ قربانیهایی که نذر «زئوس» بودند، به کار میرفت.
در ادبیات عرفانی و سروده های شاعران سبک هندی و به ویژه در مکتب بیدل،آینه جایگاه ویژه ای دارد. دکتر شفیعی کدکنی، بیدل را« شاعر آینه ها » خوانده است. قلب انسان،آینه ای است که معشوق،جلوهء خود را در ان تماشا می کند.بیدل میگوید: ” بیدل، آیینهء معشوق نما، در بر توست/این نیازی که تو داری، نشود ناز،چرا””
فنا مثا لم و آیینه ئ بقا اینجا ست کجا روم ز در دل که ، مدعا اینجاست””
دل، خلوت اندیشهء یار است، ببینید این ایینه، در شغل چه کار است، ببینید” “
دیدار معشوق نیز به آینه تشبیه شده است .سعدی گوید؛
آیینه ای طلب کن،تاروی خود ببینی از حسن خود بما ند، انگشت در دها نت””
درشعر معاصر شاعران شعر نیمایی با سمبول های تازه تمامی فضای شعر را چهره ای نو بخشیدند.
به عنوان مثال،در شعر فروغ فرخزاد، آینه نماد صداقت است؛
چه مهربان بودی ای یار، ای یگانه ترین یار”
چه مهربان بودی وقتی دروغ می گفتی
چه مهربان بودی وقتی که پلک های آینه را می بستی”
ویا؛ “در آستانه فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های رنگ پریده…”
در شعر صف شکن مخاطب در او انعکاس می یابد! این”تو” که می تواند باشد،که در وی انعکاس می یابد واو را از حضور خویش غافل می کند؟این”من” در آینه که ” تو” در وی یکی گردیده! تا”سپید” بماند.
پس انعکاس تو در من
چه گونه
آینه ای می سازد
که از حضور خویش غافلم می کند…آری من
شکل غریق خویشم
تا تو سپید بمانی.
آینه بازتاب چیست؟ حقیقت ، صمیمیت آگاهی و درون قلب ، بر روی آینه ای در موزه هانوی نوشته شده:”همچون خورشید ، ماه ، آب ، طلا ، روشن و درخشان باش ، و بازتاب آنچه در دل داری” شاعر همچون آینه ای بی زنگار می شود، تا انعکاسی از هر آنچه در خود(من) وبیرون از خود(تو) ست ،باشد.آن گونه که “من” فراموش می شودو همه “تو” می شود.یعنی “تو” ،”من” می شود.گویی هر یک از “من” ها ،انعکاسی از “تو” هاست.
“دیگر به خود نیستم/ بی شک/ زمان حبس ام فرارسیده است./ قفسی تو در تو/ و کلیدی/ به قاعده مفقود،/ این است/ آخرین صفحه شناسنامه من”.
” آن سوی تر/ بختکی وارونه می شود/ آئینه ای ترک بر می دارد/ ومردی تنها/ در تو/ می گذرد.”
-.”..حالا / آینه را سوی من برگردان/ خودت را خواهی دید،چه زیبا/ نگاهم کن!”
-“چیزی /آری/چیزی باقی می گذاری ومی روی/ -آینه/ که در من خیره مانده است/ -دریچه….”
در آغاز شعر ،شاعر با طرح سوال، طرحی کلی از مضمون مورد نظر خود را ارائه می دهد.پرسش شاعر ،در واقع پرسشی تاکیدی است که پاسخ آنراحتا ، اگر در ادامه نمی داد مشخص بود.” سپیدار ها ” می مانند، زیرا در غیر این صورت، ” تو” در “من” انعکاسی نداشتی. ” آن همه تو که می گویی و/این همه من که می نویسم.” به نظر می رسد شاعر با طرح پرسش وپاسخ به آن در ابتدای شعر، تمام وکمال منظور خود را به مخاطب منتقل کرده است . وگویا شعر در آغاز پایان می یابد .باقی بازخوانی عبارت نخستین است.
“…مرا اما/ پاسخی در تو می شنوم/که می باید/سوال نخستین ات باشد.”
” می پرسم و/مرا/ دوباره سوال می کند/( رقصی بلند/ بر دامن سپیده وباران)/ وما / که از بر می کنیم/ نام هزار ویک شب را.”
شعر از سه استوانه تشکیل یافته است؛ شاعر،مخاطب وواژه ها. واژه ها مضمون ومحتوای شعر را به مخاطب منتقل می کنند، مخاطب نیز محتوا را دریافت می نماید. شاعر سعی دارد ، درک ولذتی را که در شعرش وجود دارد به مخاطب منتقل کنند.صف شکن می گوید؛ “ما به اعتباری کارورزان هنر نیستیم بلکه آموزگاران خویشتنیم، در آینه جلوهگری میکنیم و از آینه و رویا مینویسیم، اینکه چقدر و چگونه دیگران در آینه وجود شعر متجلی میشوند پاسخی است که شرح وظایفش مخاطب است و حوضه تاویل و صد البته اینکه چقدر شعر قابلیت انعطاف و رویاپذیری گستردهتری داشته باشد، به عمد از واژه رویاپذیری بهجای معناپذیری استفاده میکنم، چرا که عرصه شعر پردازش مبانی جامعهشناسی و روانشناسی نیست، بلکه هر مخاطبی در مواجهه با شعر به لذت خویش امتیاز میدهد، ورنه عرصه این و آن و چه و که به طول عمر بشر قدمت و قداست دارد و چون و چرای آن بیشک عرصه جامعهشناسی است. من به جد باور دارم که این چنین است، درک جهان پیچیده در محضر شعر ساده میشود، چراکه شاعر سادهتر از آن است که قاعدههای محض را فرمانبری کند. لذا نحوه نگرش ما به شعر الزاما نباید زیر مجموعه نگاه عالمانه باشد، برهان واستدلال قطعیت میطلبد و هنر و از جمله شعر نسبیت را دوست دارد، اینجاست که ما قالبها و چون و چراها را سامان نمیدهیم بلکه شعر خود آموزگار مکتب خویش است و مخاطب نیز بر بال تخیل آزاد خویش و غافل از چون وچرای رایج به باز تولید شعر میپردازد، باری اگر براین باور باشیم قالبها از ترس قالب تهی میکنند و ما برگزارکنندگان این همه مجلس ترحیم جز حسرت نصیبی نخواهیم برد، آنچه میگوییم در شعر گرچه مهم است اما فراتر از آن چگونه گفتن است.”
برای شاعر خواننده شعر در اولویت است وزمانی به مقصود ومقصد خویش می رسد که آن درک ولذت به خواننده منتقل شود.بنابر این می گوید؛”مگر میشود تنوری داغ باشد، نانی حاصل آید و صف گرسنگان غایب باشند – ما ره گمکردگانی را میمانیم که با منطق گمکردگی سخن میگوییم. باید بیهیچ توقفی در آنچه آموختهایم بازخوانی کنیم.”
شاعر با آوردن واژه های نمادین(باد، سپیدار،آینه ) و چند معنایی وچند پهلویی(برهان قاطع) وایجاد آرایه ادبی(چون جناس بین سپیدار و سپید، که تبادری نیز بین آنهاست.) عرض شعر را بیشتر می کند وبه آن ژرفای خاصی می بخشد و با کمترین واژه ها ،بیشترین معنا ومفهوم را به شعر می بخشد.” مفهوم” در نزد شاعر از اهمیت ویژه و متعالی برخوردار است.او با کمترین کلمات در پی آن است تا مفاهیم بیشتری ارائه دهد و به شعر عمق ببخشد واین موضوع در شعر صف شکن به خوبی آشکار شده است.
“…تو
شکلی از خود
ومن
نمایشی در معنای تو.
….”
۹ لایک شده