شاعرانه های آقای سفیر
دو شعر از لوئیس اومبِرتو بینواِثارودریگِز
برگردان ابوذر کردی
اشاره:
شاید برای برخی عجیب و یا تا حدودی جذاب باشد که سفیر فعلی «اکوادر» در «تهران» یکی از شاعران خوب و مهم حوزه ی آمریکای لاتین است . بله! چنین است سفیری که در عمق روابط و ویژگی های دیپلماتیک ، پیشه ی مهم و اصیل خویش را فراموش نکرده است .
«لوئیس اومبِرتو بینواِثارودریگِز» (Luis Humberto Vinueza Rodríguez) شهره به «اومبرتو بینواِثا» حدود شصت سال سن دارد . متولد سال ۱۹۴۴ در شهر «گوایاکیل» (Guayaquil ) در کشور «اکوادر» است .
سه مجموعه شعر مهم وی عبارت اند از : « یک بوقلمون زیر آفتاب برای سگ می سراید »(Un gallinazo cantor bajo un sol de a perro ) (منتشر شده به سال ۱۹۷۰) ،« شاعر ، واژه ات »(Poeta, tu palabra ) (منتشر شده به سال ۱۹۸۸) و مجموعه شعر « زمانه های سترگ » (Tiempos mayores ) (منتشر شده به سال ۲۰۰۲) .
وی عضو جنبشی بود به نام «تسانتسیسم» (TZANTZISMO ) که در دهه ی شصت میلادی توسط عده ای از شاعران ، نویسندگان و روشنفکران کشور «اکوادر» تشکیل شد . این واژه از tzántzico می آید که در نزد بومیان «اکوادر» موجودی نامرئی است که با خنجر مردم را می کشد . این بومیان که «شوار» نام دارند و در اطراف رود «آمازون» در «اکوادر» زندگی می کنند، اعتقادی به مرگ طبیعی ندارند و معتقدند که چنین موجودی ، جان انسان را خواهد گرفت .
«اومبرتو» ، ادبیات فارسی «ایران» را خوب می شناسد؛ از شاعرانی چون «خیام» ، «حافظ» و «مولوی» گرفته تا معاصرینی چون «شاملو» ، «اخوان» و «فروغ»؛ و به قول خودش به مجموعه شعر « عصیان » فروغ علاقه ی خاصی دارد .
در ادامه، دو شعر وی را از اسپانیایی که زبان رسمی مردم «اکوادر» است به فارسی ترجمه می کنیم :
زجر می کشیدند توی جنگ و توی جنگ
زجر می کشیدند توی جنگ و توی جنگ
رفقایم که پرپر شدند
زیر جت های مافوق صوت
با آسیاب هایی در آتش و هوا
بستگانم که پیشاپیش به چشم های مرگ زل زده بودند
و همه از رازی خلاص می شدند .
چه قدر زمان برد تا همه ی آن ها آرد شدند .
چه قدر تأکید کردند که نه بازگشتی هست و نه دیگر ، دیداری .
چه قدر خاطره مختوم ماند میان مهتابی، از خون و خشم .
می گویند فاجعه ای بزرگ در راه است
چنان وخیم که در اعماق اش
سفید و سیاه را در بر گرفته است
جنگ دیگری در راه است ،
جنگی غریب تر
نکند همه ی ما نابود خواهیم شد ؟
اکنون دیگر همه ی پُل ها از کار افتاده اند
با همه ی ستم هایی که داشتند
حس می کنند که پرسه می زنند
در موزه هایی از موم موریانه .
اگر روز به روز دشواری دنیا را دیگرگون نسازی
اگر روز به روز دشواری دنیا را دیگرگون نسازی
و قبل از رسیدن به منت های آن چه پس انداخته ای
و بسا که با خُلق تو جفت و جور باشد
چون متهمی خواهی بود در محکمه ی نهایی
با دینگ دانگ زنگوله ها بر روی شانه هایت .
آفرینش یک جهان یعنی اصلاح خدا
بر روی ملکوت سوگلی اش
و دوباره دادن تضمین از توهّم تا واقعیت
تا رسیدن به آن جا که مرگ، یک رویداد ناممکن باشد .
باید آفرید جهانی را حتا بر ساحل خاطره ها
اگر چه با آمیزه ای از جنون
در انجماد عقلانیت
با خطر معنوی کردن جوهر انسان
در دور دست های ضدو نقیض یک سعادت آباد .
باید آن را آفرید
بی آن که چنگی به نور زد
بدون توسّل به سایه ی تقریبی یک انسان .
۴ لایک شده