چند شعر از سعید نصاریوسفی
۱)
یک حسِ سورمه ای
یک پالتوِ نوجوانِ براق
و یک ساحلیِ روشن
هر شنبه یِ آبی
در پوست خیس خدا غرق می شدند وُ
ثانیه می شکستند
در تخمه های آفتابگردان
و بر می گرداندند
روز ها را با هم به آفتاب
بند را باز می کردند از کمر موج
و می بستند به درختی
که ساحل را تاب می داد
و می داد به دستی
که گرم می گرفت حال دریا را
ساعت اما بر قرار موج گیر کرده
و ساحل به پارک داده هوایش را
دریا اما تنها
در نایلونی آبی تخمه می شکند!
۲)
گره به گره بالیدن کنی
و قبل از هبوط این ژاکت
سرما را کلافه بگذاری توی کاموا
و بیرون بزنی از هر چه نخی
که سیگار
دود می دهد دم دمای تنم را به نرمی
گره به گره
کور می زنم مختصات عادتت را به هم
سرما را به تنم می گیرم
و ژاکتت را دست می اندازم
۳)
حنا زده به صدا
و سرخ کرده دهانی
که اتو کشیده می خندد
لباسش را داماد
و پوشیده حواسی را
که ریتم خواسته از کمر
چپ افتاده بود اما از خواب
کراواتی کُنجله
و گوری که دراز کشیده بر پیرمرد !
۴)
این نشسته
این بیقرار
و این که در فنجان تنهایی بخار می شود
تویی!
در بهار خواب
قابی مرا بغل گرفته است!
۳ لایک شده