دو شعر از سارا ظروفچیان
۱
دقیقا همان تاریکی و سکوت مسیر خانه تا دریا را می گویم …
می بینم آن لحظه ی ناب را …
همان مسیری که دست به دست،
بغل به بغل،
نم دار و خوشبو،
هوا را می شکافیم و از مه رد می شویم.
یک لحظه می ایستی،
نفسی عمیق را در سینه ات حبس می کنی،
چشمانت را می بندی و با لبخندی بر روی لبانت آرام به من می گویی:
این دمم را برای این دمِ با هم بودنمان،
و این بازدمم را برای باز با هم بودنمان می کشم.
و آنگاه صدای نفست مثل موجی که به صخره می خورد،
درونم را به لرزه در خواهد آورد.
۲
درد گاهی شبیه خشک شدن یک گیاه است
گاهی شبیه نگاه کردن به هواپیمایی در حال حرکت در آسمان است
گاهی شبیه تماشای ماهیان مرده ی کنار برکه است
گاهی شبیه رفتن های بی برگشت است
گاهی شبیه آهی که از اعماق سینه کشیده می شود است
گاهی شبیه پیدا کردن شخصی از گذشته است
گاهی شبیه سیگاری بی هدف روشن بین انگشتان است
گاهی شبیه حضور کسی است که دور است
گاهی نمیتوانم های امروز است و می توانستم های گذشته
گاهی شبیه لذت است
گاهی ناخودآگاه است و گاهی خودآگاه
گاهی شبیه تمام ترس های ما است
گاهی تمام نا گفته های ما است که ای کاش می گفتیم
گاهی شبیه تمام نماندن هایمان است که ای کاش می ماندیم
درد عجیب است، عمیق است و گاهی پایان نیافتنی.
درد بد دردی است.
۷ لایک شده