فرهنگ عامه اساس ادبیات داستانی
گفت و گو با : عباس مهیار
بخش دوم و پایانی
کیوان باژن
اشاره:
در بخش نخست این گفت و گو از شرایط و عواملی که سبب شد تا «عباس مهیار» به مقوله ی فرهنگ مردم روی بیاورد و نیز ضرورت تحقیق در فرهنگ مردم صحبت شد. در ادامه به تعریف فرهنگ عامه و رابطه اش با ادبیات داستانی و دیگر مسائل مربوط به این مقوله پرداخته شده است:
می توان تعریفی از فرهنگ عامیانه ی مردم، ارایه داد؟
مجموعه ی دانسته ها و اندوخته های ذهنی و فکری مردم در یک جا، میتواند در چارچوب فرهنگ عامیانه ی مردم جای گیرد.
این فرهنگ با ایجاد وابستگیهای قومی و نژادی، سبب پیوند دوستی عمیق ملت ها می گردد و به دنبال آن، مهرها و محبت ها را استوارتر می سازد. به سخن دیگر، این وابستگی ها و آشنایی ها، صلح و دوستی را برای مردم به ارمغان می آورد و کینه ها و دشمنی ها را از میان بر میدارد. فرهنگ عامیانه در مفهوم خاص، سبب نزدیک شدن قومیت ها به یک دیگر می تواند تلقی گردد.
در یک کلام، فرهنگ عامه تنها اساس و پایه ی دوستی ها و پیوستگی های مردم است.
بین فرهنگ عامیانه و ادبیات عامه چه تفاوتی می بینید؟
همان طور که گفتم مجموعه ی دانسته ها و اندوخته های ذهنی و فکری همه ی مردم را به نام «فرهنگ عامه» می شناسیم و اگر این دانسته ها و داشته های ذهنی و فکری و احساسی مردم را به صورت مکتوب، مدون کنیم و به آن، شکل و شمایل علمی و ادبی دهیم «ادبیات عامه» خواهد بود.
البته این تعریف می تواند مقدمه ی تعریف های کامل تری باشد که در ارتباط با کارِ مداوم با فرهنگ مردم شکل می گیرد.
اگر ممکن است به تاریخچه ی گردآوری افسانه ها در «ایران» اشاره کنید.
در این مورد باید بگویم در هیچ کجای دنیا، گردآوری قصه یا افسانه، تاریخِ مشخصی نمیتواند داشته باشد. اگر درست بنگریم قصه یا افسانه، تاریخ نا نوشته ی سرگذشت بشری است که بسیاری از ناگفتنی های سرنوشت محتوم انسان ها را می توان از لا به لای آن پیدا کرد. به بیان دیگر، قصه یا افسانه، تاریخ اجتماعی یا جامعه شناختی تاریخی قومها و ملیتها است.
به وجود آمدن قصه یا افسانه و نقد و نوشته و گردآوری آن، از همان زمان آغاز نخستین قصه باید به وجود آمده باشد. ما در«ایران» می توانیم آغازِ نوشته شدن آن ها را در ادبیات باستانی جست و جو کنیم. «سمک عیار» و داستان های «مرزبان نامه» را قدیمی ترین داستان های ادبیات ایرانی می دانند و نسبِ «مرزبان» را به «کیوس»- برادر«انوشیروان»- می رسانند. «محمد جعفر محجوب» رد پای قصه و افسانه را در ادبیات عامیانه جست و جو می کند و گاهی دست به دامن «نقیب الممالک»- قصه گوی«ناصرالدین شاه» – می گردد؛ در صورتی که می دانیم در اوجِ رونقِ آیین زرتشت و حتا قرن ها پیش از آن، داستان یا قصه یا افسانه با مردم بوده و کتاب های چندی در این زمینه پرداخته شده است که باید از «ابراهیم پورداوود» پرسید و من یک بار در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در«دانشسرای مقدماتی تبریز» از او دربارهی قصه و داستانِ حضرت آدم پرسیدم. با آرامشِ تمام چند جمله توضیخ داد که جواب من نبود.
سخن آخر این که وقتی حضرت آدم را شاعر به حساب آوردهاند، چرا ما او را قصه گو ندانیم. اصلن داستانِ «آدم و حوا»- اگر ساخته و پرداخته ی قوم یهود نباشد- خود، داستان شیرینی است. به نظر من، در «ایران» و یا در جهان، قصه نویسی زمانی آغاز شده است که نخستین قصه یا افسانه در ذهن و زبانِ مردم شکل گرفته است و نخستین دست نوشته ی بشر- پیش از پرداختن به دیگر مسائل- قصه یا افسانه بوده است.
چه کسانی را می توانید نام ببرید که در زمینه ی ادبیات عامه کارهای برجسته ای انجام داده اند و شما کارهای شان را می پسندید؟ به طور کلی چه مشخصاتی آثار آنان را متشخص کرده است؟
اگر بخواهم نام ببرم صفحات زیادی را در بر خواهد گرفت اما به قول شما برجسته ها به غیر از «دهخدا» و «هدایت»، «انجوی شیرازی» است. او در این زمینه، مردِ میدان بود. خستگی هم نمی شناخت. حتا یک بار حین اجرای برنامه از هوش رفت که برای دوست داران اش خیلی ناگوار بود. پس از بازگشت از بیمارستان، دوباره کار خود را پی گرفت. چنین پیدا است که برای تکمیل پرونده ی سترگ دانش عوام، به «انجوی» های دیگری نیازمندیم.
از افراد دیگری که در این زمینه زحمت کشیدهاند، «صمد بهرنگی» است که باچاپ کتاب های «افسانههای آذربایجان» در دو جلد و «متل ها و چیستان ها» و نوشتن قصه های عامیانه در پیشبرد و ثبت فرهنگ، نقش به سزایی ایفا کرد. «محمدعلی هبله رودی» با «مجمعالامثال»، «امیر قلی امینی» مدیر روزنامه ی«اصفهان» با آن وضع اسفناکِ جسمانی و با «تفسیرامثال و اصطلاحات» اش،«صادقهمایونی» با جمع آوری ترانه هایی از جنوب و تدوین کتاب «سروستان»، «جلیل ضیاپور» با قلم زدن دربارهی پوشاک باستانی ایرانیان و پوشاک ایل ها، «هوشنگ پورکریم» با نوشتن کتاب کم حجم اش، «حسین جهانشاهی» با روی آوردن به تشریحِ قاب بازی در «ایران»، «عیسا نیوکار» با گردآوری «ترانه های نیم روز»، «محمدعلی فرزانه» با گردآوری بایاتی های آذربایجان، «کاظم سادات اشکوری» با چاپ کردن «افسانه های اشکوربالا»، «مرتضا هنری» با نوشتن «افسانه های مردم خور» و «آیین های نوروزی»، «پرویز اذکایی» با چاپ «نوروز- تاریخچه و مرجع شناسی»، «غلامرضارمضان پور» با تالیف کتاب «تاریخ و فرهنگ زورخانه»، و «حمید صبری» با چاپ کتابی زیر عنوان «آذربایجان شناسی، آذرشهر(دهخوارقان)»، «احمد نسوی» با چاپ کتاب «نوروزخانه»، «بهرام فره وشی» با پرداختن به «واژه نامه ی خوری»، «احمد مرعشی» با گردآوری «فرهنگ و لغات واصطلاحات و ضرب المثل های گیلکی»، «محسن میهن دوست» با چاپ ترانه هایی از خراسان به نام «کله فریاد»، «منوچهر ستوده» با نوشتن «فرهنگ سمنانی»، «یعقوب تدین» با چاپ کتابی به نام «آتالار سوزو»، «میرزا علی قلی واعظ توفارقانی» با چاپ کتاب «امثال العجم»، «علی تبریزی» با بازنویسی کتاب «اصلی و کرم»، «سید یحیا برقفی» با چاپ کتابی در زمینه ی ماخذ و داستان های امثال شیرین فارسی، «مهدی پرتوی آملی» با کنکاش در ریشه های تاریخی امثال و حکم و نوشتن «فرهنگ عوام مردم آمل»، «اسدیان خرم آبادی»، «جلال فرخی»، «کیایی» با پرداختن با باورها و دانسته های مردم «لرستان» و «ایلام»، «علی اصغر مجتهدی» با نوشتن کتابی در امثال و حکم ادبیات ترکی، «احمد وکیلیان» با ارایه ی جلد دوم کتاب تمثیل و مثل که هم اکنون مجله ای نیز در ارتباط با فرهنگ مردم، یک تنه راهانداخته است و «علیاشرف درویشیان» با پرداختن به فرهنگ عامهی «بیستون» و گردآوری و تجزیه و تحلیل داستان های عامیانه.
ولی هر کدام از این افراد فرهیخته، تنها توانسته اند در حد توانایی خود، گوشه ای از این کار مهم را بگیرند. همان طور که گفتم «انجوی شیرازی» کاری کرد کارستان. او با به راه انداختن برنامه ی فرهنگ مردم در «رادیو ایران» می خواست کار به این بزرگی را در طول سال ها یک تنه انجام دهد. به همین سبب چند تن از نویسندگان فولکلور شناس را دور خود جمع کرد و با تقسیم کار به هر یک از آنها، وظیفه ای را محول کرد و خود نیز مدام در تمام کارها حاضر و ناظر بود. نتیجه این که در کنار پخش برنامه ی هفتگی فرهنگ مردم، سه شنبه ها، حدود ده- دوازده کتاب نیز در زمینه های مختلف ویراستاری و… چاپ کرد که از آن جمله اند: «جشن ها وآداب و معتقدات زمستان (۲ جلد)، «تمثیل و مثل»(جلداول)، «بازی های نمایشی» ، «قصه های ایرانی»(۳ جلد)، «شاهنامه و مردم» و «مردم و فردوسی». در کنار این کارها، کتابهایی را نیز که در ارتباط با فرهنگ مردم بود از دیگر صاحب قلمان علاقه مند به فرهنگ مردم چاپ و منتشر می کرد.
با همه ی اینها، این چشمه ی جوشان، هم چنان دست نخورده باقی مانده است که باید آیندگان جور تنبلی گذشتگان را بکشند و در این زمینه، فرهنگی در خور دانشگاه پدید آورند.
درباره ی این که بعضی گرد آورندگان، در افسانه ها دست می برند و آن را تغییر می دهند یا زبانی را به کار می گیرند که غیر از زبان اصلیِ روایان این قصه ها است، چه نظری دارید؟ به طور مثال، از میان شاخص ها،«صمد بهرندگی» را می توان نام برد که حتا بعضی از افسانه ها را مطابقِ تفکرات خود و یا جهت به روز کردنِ مفاهیمِ افسانه ها، آن ها را تغییر می داد. با توجه به این که بعضی از تغییرات، حتا به لحاظِ زبانی نیز انجام می شود میخواستم بپرسم که نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا شما موافق این کارها هستید؟
شیوه های متفاوت به نظر من می تواند اختلافِ روایت ها باشد. می دانید، یک قصه یا افسانه در بسیاری از آبادی ها و شهرها، مختصاتِ خاص همان آبادی و شهر را در بر می گیرد. هر قصه و یا افسانه و به طور اعم مواد فولکلوریک باید دست نخورده و سالم، همان طوری که در آن جا از زبان و دهان مردم شنیده می شود ضبط و به آیندگان سپرده شود. دستکاری در آن، حتا برای ارائه ی هدفی والاتر و مهم تر، کار درستی نیست. باید در این موردِ خاص از ابزارها و وسایل دیگر استفاده شود تا نویسنده یا شاعر به هدف خود نزدیک شود. اگر چنین نکند و برای رسیدن به خواسته ی خود، دست به تحریف و جا به جا کردن قصه یا افسانه یا هر مطلب دیگری بزند، آن کار، دیگر از حیطهی فرهنگ مردم بیرون خواهد بود و هر اسم دیگری روی آن می توانید بگذارید.
اگر «صمد بهرنگی» در یکی- دو جا، دست به چنین کاری زده است خواسته است تفکراتِ خود را با توجه به شرایطِ آن زمان در قالب قصه بیان کند. در حقیقت او کاری برای خود انجام داده است و خدمتی به فرهنگ مردم نکرده است. آب زلال این چشمه باید حتمن خالی از دستبردها و آلودگی ها باشد تا در آینده کسی که می خواهد سرِ سفرهی حاضر بنشیند و دست به نقد و بررسی بزند، با حرف و سخن مردم رو در رو باشد، نه طرز تفکر یک شاعر یا نویسنده.
اما میماند کارِ زبان. برگرداندنِ قصه یا افسانه یا هر مطلبِ دیگری از زبانی به زبان دیگر، یک کارِ همگانی است و هیچ کاری هم نمی توان کرد. درست است که برگرداندنِ مطلبی از زبانی به زبان دیگر، لطف و زیبایی آن را تا اندازهای مخدوش می کند ولی در این جا باید مترجم از توانایی بالای خود در ترجمه استفاده کند تا مطلب چنان که هست به دیگر زبان برگرداننده شود.
کار من در «افسانه هایی از دیار ما، توفارقان» دقیقن چنین بوده است. من هفتاد و یک قصه و افسانه از زبانِ گویشی پیرمردان، پیرزنان و جوانان و نوجوانان بوده است که ویژگی های گویش متفاوت داشتند. من تا آن جا که امکان داشته و قلم و بیانِ من اجازه میداد شرطِ امانت را رعایت کرده ام و سعی کرده ام ویژگی های خاصِ قصه یا افسانه، هم چنان دست نخورده بماند و قصه چنان که هست به خواننده تحول داده شود.
یعنی می خواهید بگویید این کار، صحت و درستی افسانه ها را برای تحقیق مخدوش میکند؟
بله… کاملن… درواقع اعمال نفوذ در زبان و بیان هر مطلب، آن را از چارچوب اصلی خارج می کند و ارزش واقعی آن را از میان می برد.
به نظر شما آیا ضرورت نگریستن به فرهنگ مردم در شرایط کنونی، ارزش خود را به صورت جمع آوری قصه ها نشان میدهد یا استفاده ی ادبیات داستانی از این قصه ها؟
البته جایگاه هر دو در کنار هم لازم و ضروری است. جمع آوری قصه ها در کنار دیگر مطالب فرهنگ مردم، از اهم واجبات می تواند به حساب آید. پس، این گنجینه هر چه پر بارتر بهتر. استفاده ی ادبیات داستانی از این قصه ها در مرحله ی دوم می تواند قرار بگیرد. نتیجه ی کلی این که هر چه مطالب فرهنگ مردم انباشته تر باشد و شیوه ی نگهداری آن، به صورت علمی انجام گیرد دست شاعر و یا نویسنده و محقق در استفاده از آن ها بازتر خواهد بود. هرچه مطالب گسترده تر، به همان اندازه میدان فعالیت و خلق آثار هنری و قلمی گستردهتر خواهد بود.
شما اگر از یک قصه یا افسانه، روایت های گوناگون داشته باشید، هر گوشه ای از این روایت ها به شما دید تازه ای خواهد داد و شما را در استفاده از آن ها بیش تر یاری خواهد داد.
با توجه به آن چه گفتید اساسن ادبیات داستانی چه تاثیری می تواند از فرهنگ مردم بگیرد؟
می دانیم داستان برگرفته از واقعیت و ساخته و پرداختهی ذهن و خیال نویسنده است تا بتواند پیام خود را که همانا نشان دادن زشتی های جامعه به خاطر رفع زشتی ها و ساختن انسان های واقعی است و در نهایت اصلاح جامعه است برساند. در این راستا هر داستانی که به مردم نزدیک باشد و از زبان و طرز تفکر مردم حرف بزند گیراتر و دل نشین تر خواهد بود. درست همین جاست که فرهنگ مردم چهره ی خود را در شکلهای مختلف نشان می دهد تا داستان را بسازد. پس می توان گفت فرهنگ مردم می تواند ادبیات داستانی را به شکلی که مردم می خواهند بسازد و دنیای جدیدی پیش روی داستان نویس بگذارد. چون بقای هر نسل از هر قوم و ملت همان باورها و افسانه های قدیمی است که از نسلی به نسل دیگر رسیده است و این باورها دست کم در «ایران» ریشه در اعتقادات مذهبی دارد. به وجود آمدن چنین داستانی، جاودانه خواهد بود و گاهی به آن حالت حماسی- مذهبی نیز خواهد داد. گفته باشم قصه یا افسانه به روایت سرگرم کننده از رویدادهای زندگی مردم گفته می شود. این روایت هر قدر شگفت انگیز و غیر واقعی تر باشد در دل های مشتاقان برای خود جا باز می کند.
بگذارید جزیی تر به مساله نگاه کنیم. جناب مهیار به نظر شما نویسندگان، شاعران و به طور کلی تولید کنندگان آثار هنری، چه قدر و چه گونه می توانند از این قصه ها تاثیر بگیرند. آیا این تاثیر مستقیم است یا غیر مستقیم؟
به گفته ی دکتر«حمید سفیدگر شهانقلی»- دوست عزیزم- ما بر این باوریم که قصه یا افسانه ماندگارترین ساختهی ذهن و زبان انسان های ابتدایی و ایلها و قبیله هایی است که به جبرِ تاریخ پا به عرصه ی هستی نهاده و دگرگونی ها و دگراندیشی هایی که در طول تاریخ بشر پدید آمده است و با توجه به موقعیت زمانی و مکانی تغییراتی در آنها پیدا شده شکل گرفته است.
من اضافه می کنم این قصه ها یا افسانه ها چشمه ی پر آبی است که هر کس با ظرفِ خالی آمده، با دست و ظرف پر برگشته است.
این قصه ها و یا افسانه ها ابتدا هر دست به قلمی را راه می اندازد. هر نویسنده و شاعری در ابتدای کار و در طول سال های پر کار خود، گوشه ی چشمی بر این افسانه ها دارد.
می دانیم در این قصه ها همیشه خوبی در برابر بدی نهاده شده است. مبارزه ی این دو، همواره هست. در نهایت، خوبی بر بدی پیروز می شود و فضای قصه ها، پر از امید می گردد. هر نویسنده یا شاعری که دست به قلمی می برد ستودنِ فضیلت های اخلاقی انسان ها، و زدودن پلیدی ها و زشتی ها از اعمال آن ها را وجهه ی همتِ خود قرار می دهد. من به صراحت می گویم شاعر یا نویسنده، این پیام را از قصه ها و یا افسانه ها می گیرد. در این ارتباط، کتاب ها پرداخته شده، شعرها سروده شده و فیلم نامه ها به روی صحنه آمده است. برخی از نویسندگانِ با شهامت، دید و برداشتِ خود را از قصه ها بیان می کنند و عده ای دیگر رندانه از کنار آن ها می گذرند و آن هایی هم که لب تر نمی کنند غیرمستقیم پیامِ خود را از این افسانه ها گرفته، بعد به میدان می آیند.
به عنوان نمونه از «پریا» و «ننه دریا قصه می گوید» اثر«احمد شاملو» را نام می برم که انباشته از قصه و متل و افسانه است.
با توجه به این که تاثیر ادبیات عامه بر بسیاری از آثار نویسندگان ما نمود عینی دارد، وضعیت تاثیر پذیری از این ادبیات را در طول تاریخ داستان نویسی ایران چه گونه ارزیابی میکنید؟
در طول تاریخ داستان نویسی در «ایران» که دوران شکوفایی آن- به گفتهی «حسن عابدینی»- به صدسال نمی رسد، داستان نویسان ایرانی بیش تر به جنبه های مختلف اجتماعی، ادبی و گاهی سیاسی توجه کردهاند تا فرهنگ مردم. فرهنگ مردم در گذشته از موضوعات پیش پا افتاده و فراموش شده ی ادبیات به حساب می آمده است. نویسندگان ایرانی از به کار بردن کلمات عامیانه ابا داشتند و ساده نویسی و عامیانه نوشتن را ضعف ادبیات و ضعف کار نویسندگی می پنداشتند. بی آرایه و بی پیرایه نوشتن را اصولن نویسندگی نمی دانستند. در حقیقت«صادقهدایت»،«جمالزاده» و «دهخدا» سنت شکنی کردند و با روی آوردن به ادبیات عامه، فصل جدیدی را در ادبیات معاصر، پی ریختند. اگر چه پیش از آن ها«نسیم شمال»، «بهلول» ،«حشراتالارض»، «شب نامه»،«شیدا»،«ملا نصرالدین»،«کشکول»،«بابا شمل» و «توفیق» و به ویژه روزنامهی فکاهی«امید» هر از چند گاهی – کمابیش- قدم هایی در این راه برداشته بودند و علاقه مندانی مانند«طالبوف»،«میرزاملکم»، «آخوندوف»،«آقاخان کرمانی» پیدا شده بودند که با نوشتن کتاب هایی هر چند معدود، پایه گذارِ کم رنگِ ادبیاتعامه در «ایران» شده بودند.
در گذشته، ادبیات ما به نظم بوده و در نثر، مطلقن کار نشده است و اگر در طول تاریخ، گاهی کتابی به نثر در زمینه ی داستان به چشم می خورد کاملن باید به حساب اتفاق گذاشت.
باید بپذیریم که ترجمهی کتاب «حاجی بابای اصفهانی» در دوران معاصر راهگشا بوده است و شاهکار به حساب می آمده است. با این پیش در آمد کوتاه و فشرده به صراحت می گویم که داستانهای داستان نویسان ایرانی تاثیر پذیری شان از فرهنگ مردم بسیار محو و کم رنگ بوده است. باید از «بزرگ علوی» و «صادق چوبک» که از پیشکسوتان این فن به حساب میآیند نیز یادی بکنیم و کار بسیار زیبای «محمود دولت آبادی» را نیز در «کلیدر» فراموش نکنیم.
جناب مهیار، همان طور که گفتید هنوز هم فرهنگ مردم دست نخورده باقی مانده است و آن طور که باید کار نشده است. اما چیزی که هست انگار تناقض هایی هم وجود دارد. نظر شما در این رابطه چیست؟
اگر تناقض را دگراندیشی و دگر نویسی تعبیر کنیم بین کسانی که در زمینه ی فرهنگ مردم کار کردهاند- که تعداشان بسیار اندک است- این دگراندیشی و دگر نویسی آشکارا به چشم می خورد و هر نویسنده با توجه به شیوه ی کار خود و نوع اندیشه و شیوه ی پرداخت داستان یا نوشته، راه های متفاوتی را پیش گرفته است.
«هدایت» با به کار بردن اصطلاحات و لغات و معتقدات عامه که از آن به شایست و ناشایست می توان تعبیر کرد، دامنه ی وسیع فرهنگ مردم را به حیطه ی داستان کشاند و در حقیقت رودی از این دریای غنی و پر گوهر را به دنیای داستان روانه کرد. اگر چه این شیوه ی نواندیشی در مذاق کهنه پرستان و پیروان نثرهای مصنوع ادبی، کودکانه و ناشیانه جلوه می نمود اما در اثرِ گذشت زمان و قضاوت درست قلم به دست های نواندیش، شیوهی کار «هدایت» جا افتاده و هم اکنون جزو بهترینهای ادبیات معاصرایران در اوج می درخشد.
«جمال زاده» لغات عامیانه و کاربرد درست آن ها را در داستان، وجه همت خود ساخت و در حد معمول از لغات و اصطلاحات عامیانه در داستان نویسی سود جست. در این تعهد تا جایی پیش رفت که فرهنگ لغات عامیانه را در سال ۱۳۴۱ با مقدمه ی بسیار عالمانه در آورد.
«صمد بهرنگی» داستان های عامیانه ی مردم را برند هترین سلاح خود برای رسیدن به هدف نهایی و شکوفا کردن ذهن و فکر نونهالان کشور به ویژه روستا قرار داد و موفق شد. اگر چه در گردآوری متلها و چیستانها نیز گامی مثبت برداشت و این کار به شیوهی نویسندگی او رونق تازهای بخشید. اما نفس کار، جدا از این مقوله، کاری مثبت در گردآوری فرهنگ مردم به حساب می آمد.
«علیاشرف درویشیان» و«رضا خندان» با همکاری یکدیگر، در تدوین داستان های عامیانه سنگ تمام گذاشتند و جای این کار یعنی «فرهنگ افسانههای مردم ایران» در ادبیات معاصر ایران خالی بود. آن ها این خلا را پر کردند که باید بهشان دست مریزاد گفت؛ و چشم به راه بود برای ادامه ی کار به این بزرگی و زیبایی.
کار هر یک از این افراد، خود گامی موثر در پیشبرد هدف است و ارزش خاص خود را دارد. اما برای هماهنگی در شیوه ی پرداخت داستان های عامیانه و داستان نویسی برگرفته از فرهنگ مردم، نیاز مبرم به برنامه ریزی داریم که البته باید بگویم قدم های اولیه نیز در این راه در «ایران» برداشته نشده است. ما در زمانی زندگی می کنیم که هر دانش و آگاهی در هر پایه ای و در هر شرایط و در هر جا، جایگاه خاص خود را پیدا کرده است. اگر فولکلور یا فرهنگ مردم را دست کم، یک دانش در حد معمول بدانیم، باید جایگاهِ آن هم تعیین شود و سرنوشت آن مشخص باشد. با توجه به این که زبان و فرهنگ هر ملتی برخاسته از فرهنگ قومی و بومی است و اگر این دو از ملتی گرفته شود، ملتی وجود نخواهد داشت، به نظر من، دانش فولکلور یا فرهنگ مردم نیز باید زیر پوشش یک موسسه ی بزرگِ فرهنگی وابسته به دولت و زیر نظر استادان بزرگِ این فن قرار گیرد و اداره شود تا از این بی سر و سامانی رهایی پیدا کند و به صورت علمی جداگانه از دیگر دانشها در آید تا به بالندگی خود برسد.
ادبیات عامه یا دانش عوام، گنجینه ی پربهایی است که در طول سال ها و قرن ها نسل اندر نسل، در سینه های مردم انباشته شده و به آیندگان سپرده خواهد شد. حوزهی این دانش، شامل لغات، اصطلاحات، کنایه ها، ترانه ها، لالایی ها، قصه ها، افسانه ها، آداب و رسوم، سنتها، عقاید و خرافات مردم است که می توان از آن به معتقدات تعبیر کرد. همه ی این ها در بسیاری از کشورهای جهان گردآوری شده و به صورت علمی، جداگانه در آمده است. به روایتِ «انجوی شیرازی»؛ در«ایرلند» وزن کاغذهایی که دانش عوام در آن ضبط شدهاست به شصت خروار میرسد. در «ایران» که پربارترین دانشِ مردم در سینه های پیرمردان و پیرزنان نهفته است، فقط مقدار اندکی از آن، روی کاغذ آمده و ثبت شده است. اگر همه ی آن ها گردآوری و ثبت شود، خود می تواند مطالب درسی دانشگاهی را در بر گیرد که متاسفانه چنین نیست و در حال حاضر، ما در ابتدای راه هستیم و حتا می توانم بگویم که قدم اول را نیز بر نداشتهایم.
«علی اکبر دهخدا» وقتی دوران تبعید یا متواری بودن خود را، دور از وطن می گذراند دست به کار شگرفی زد و آن، گردآوری «امثال و حکم» بود که در چهار جلد چاپ شده است. «صادقهدایت» فقط مقداری از لغات و اصطلاحات و گاهی معتقدات را وارد داستان هایش کرده و به نوشته ی خود، رنگ وجلای دیگری بخشید که در آن وقت و موقعیت، خود موفقیت بزرگی بود.
می دانیم وقتی می گوییم دانش عوام، از مراسم عروسی گرفته تا زایمان، تولد کودک، نام گذاری، جشن ختنه سوران، لباس هایی که کودک در طول سال های بزرگ شدن می پوشد و غذاهایی که کودک از آنها استفاده می کند تا برسیم به آداب آغاز درس خواندن و آغاز کار در شهر یا روستا با تمام مشخصات، هر یک جزو فرهنگ عامه است.
ممنون.