نورهای مشبک
نورهای مشبک!
نورهای مشبک
شما را
جام جام سر می کشم
وقتی که تشنگی تنهایی ست
و گرسنگی
چاله ای سیاه
چاله ای عمیق و سیاه
که تمام چیز را می بلعد
تمام خاطره ها
تمام اعتماد مرا
.
من گرسنه ام
سخت گرسنه
و سیاهی چشمم
دهان کوچک قلبی ست که جهان را می بلعد
با مرگ نفس می کشم
با مرگ می خوابم
با مرگ برمی خیزم
.
نورهای مشبک از سقف های دور
آیا هنوز آسمان آبی ست؟
و هنوز
دریا به کار بوسیدن ساحل هست؟
آیا هنوز آدمی سیب می کارد؟
.
من از خود چیزی نمی دانم
جز کلمه
که نور است و سکوت
و در درونم تکثیر می شود
تکرار می شود
و از خود چیزی نمی دانم
جز پنجره
که تو را از من عبور می دهد
و سیاهی را از درون
پس می زند
پس می زند
پس می زند
مه آ محقق
2 Comments
سید کمال نصر
کار خوبی بود.
مه آ محقق
سپاس از شما که وقت گذاشتید.