فقدان خالد جنادله ساعت ۷ صبح دری باز شد و مردی پیژامه پوش به وسط خیابان دوید و سرآسیمه فریاد زد: «ایها الناس، گم شده است… کلمه گم شده است. بیدار شوید، کلمه نیست.» اندکی بعد درهای دیگر... ادامه متن
سبز سینا صداقت کیش پایان راه نزدیک بود و این را میشد فهمید. راهی که خوش شروع شده بود اما انتهای خوشی نداشت. به خانه دوستم برزو رفته بودم. صدای فرهاد مهراد و مرد تنها، بغض فروخورده و انبوهی ا... ادامه متن
زلال سینا صداقت کیش پسرِ جوان پرسید. -اونور خیابون سوسیس کالباسیه؟ آرایشگر همینطور که دستش به قیچی بود پاسخ داد. -آره، یهو وسط مو زدن هوس سوسیس کالباس کردی؟ پسر جوان، من و مرد میانسالی که جل... ادامه متن
دو رفیق کوهستان فخرالدین احمدی سوادکوهی صدای خفه ای شنید. گوش تیز کرد. احساس می کرد صدایی از دور دست ها می آ ید. صدایی که وحشت به دلش می ریخت. راه که افتاد دوباره شنید و شک کرد نکند کسی زا... ادامه متن
ماهیگیر و ابرها فاطمه محمدیون آسمان پر از ابر بود و با هر وزش باد شکلشان تغییر می کرد. هیچ جای دیگری بهتر از ساحل برای نقاشی آنها وجود نداشت. داشتم ابری که شبیه یک لاکپشت بود را نقاشی می کر... ادامه متن
سمفونی سوم آروُ پارت در دو و سی و یک دقیقه بامداد خالد جنادله در را باز کرد. خیابان خلوت بود و بی سر و ته. سایه ی درختی در باد می لرزید. از ته خیابان صدای خفه ی قِل خوردن شیئی آهنی و سنگین... ادامه متن